?This or that
This or that?
Part¹⁰
دوباره به گشتن ادامه داد ولی چیزی پیدا نکرد
۳ ساعت گذشت و تهیونگ فقط اون جعبه و دوربین رو پیدا کرد
گمراه بود شاید واقعا تهگی درست میگفت ولی خب اون عکسا از مورد اعتماد ترین ادنش یعنی جونگوو (دستیار شخصیش) بهش رسیده بود دوباره به اتاقش برگشت
☆ته ویو☆
تمام اتاق اون دختر گشتم هیچی نبود همش از من بود لباسای من وسایل من عکسای من حتی گل های مورد علاقه منم بود
سعی کردم با یه دوش همه جی رو جمع جور کنم به سمت حموم رفتم
بعد در اوردن لباسام زیر دوش وایسادم و مرور خاطرات مثل چی جلوی چشمام بود از به سرپرستی گرفتنش تا بغل کردنش و برای اولین بار بوسیدنش تمام مدت بهش فکر میکردم ولی ا،ر راست باشه چی؟اگه اون عکس ادیت باشه چی؟از طرفی به جونگوو اعتماد داشت از طرف دیگه به ات
☆ات ویو☆
به سمت یونا رفتم بعد از رسیدن به سمت مغازه ای که توش کار میکرد رفتم
ات:اونی هق
یونا:جان اونیی؟چی شده چرا گریه میکنی؟
ات:تعریف کردن ماجرا
یونا:اون عوضی زنده نمیزارم
ات:هیی اون عشقمه
بونا: عشقی که اینجوری تورو جلوی همه تنهایی و همه جا خوردت کرده دیگه عشقت نیست حقم نداره باشه همین امروز باهات میام وسایلت جمع میکنی یمدت میای پیش من تا یاد بگیره
ات:ولی من بهش وابستم
یونا:نباش اینم مشکل من نیست
خلاصه ات و یونا به سمت خونه ته حرکت کردن
ات با وارد شدن ته رو دید که با موهای خیس روی مبل خوابیده ا ند بره پتو بیاره ولی یونا مانعش شد
یونا:بزار سرما بخوره مشکل تو نیست از الان حتی بمیره یک قطره هم حق نداری ب اش اشک بریزی
ات هم با تکون دادن سرش به یونا فهموند که دیگه نمیخواد چیزی بگه
ات بالا رفت و لباس ورداشت بعد به پایین اومد و با هم به خونه یونا رفتن
ته از خواب بیدار شد و به سمت اتاق ات رفت یا ات اشتباه میکرد یا جونگوو ولی اتاق ات رو خیلی گشته بود در کمدش رو باز کرد ولی لباسی نیود
یعنی چی اون کمد که تا چند ساعت پیش پر بود به ات زنگ زد ولی جواب نداد یه خبری بود و ته ازش خبر دار نبود
ته به جونگوو زنگ زد تا ات رو ردیابی کنن
جونگوو:گوشیش خاموشه
ته:یکاری کن به من ربطی نداره اون احتمالا بخاطر عکس های چرت و پرتی که برام فرستادی رفت
جونگوو چیزی نگفت و با پوزخند به ته خیره شد
☆فلش بک☆
پدربزرگ ته:پسرم یادت باشه به هر کس و ناکسی اعتماد نکنی یروز اونی که خیلی بهش اعتماد داری میشه کسی که از نظرت حتی تصمیم های ساده هم نمیتونی بهش بگی
☆پایان فلش بک☆
ته با دیدن کاینکه هیچ نتیجه ای نبود ناراحت شد انگار یچیزی از اموالش کم بود
جونگوو با اجازش رفت استراحت و سعی کنه تا ات رو یجوری پیدا کنه
☆عمارت جونگوو زیرزمین☆
سلام چطورین خوبین؟ بچه ها ببخشید من واقعا عذر میخوام این چند روزه یعنی از جمعه دچار مشکلات اهم اهم شدم و بزور میتونم حتی توی مدرسه نگاهم به تخته باشه و خالم در کل خیلی بده ولی الان که بهترم براتون پارت میزارم راستی از فردا احتمالا دوباره روند خودمون رو داریم و اینکه یدونه دیگه هم تا شب میزارم
Part¹⁰
دوباره به گشتن ادامه داد ولی چیزی پیدا نکرد
۳ ساعت گذشت و تهیونگ فقط اون جعبه و دوربین رو پیدا کرد
گمراه بود شاید واقعا تهگی درست میگفت ولی خب اون عکسا از مورد اعتماد ترین ادنش یعنی جونگوو (دستیار شخصیش) بهش رسیده بود دوباره به اتاقش برگشت
☆ته ویو☆
تمام اتاق اون دختر گشتم هیچی نبود همش از من بود لباسای من وسایل من عکسای من حتی گل های مورد علاقه منم بود
سعی کردم با یه دوش همه جی رو جمع جور کنم به سمت حموم رفتم
بعد در اوردن لباسام زیر دوش وایسادم و مرور خاطرات مثل چی جلوی چشمام بود از به سرپرستی گرفتنش تا بغل کردنش و برای اولین بار بوسیدنش تمام مدت بهش فکر میکردم ولی ا،ر راست باشه چی؟اگه اون عکس ادیت باشه چی؟از طرفی به جونگوو اعتماد داشت از طرف دیگه به ات
☆ات ویو☆
به سمت یونا رفتم بعد از رسیدن به سمت مغازه ای که توش کار میکرد رفتم
ات:اونی هق
یونا:جان اونیی؟چی شده چرا گریه میکنی؟
ات:تعریف کردن ماجرا
یونا:اون عوضی زنده نمیزارم
ات:هیی اون عشقمه
بونا: عشقی که اینجوری تورو جلوی همه تنهایی و همه جا خوردت کرده دیگه عشقت نیست حقم نداره باشه همین امروز باهات میام وسایلت جمع میکنی یمدت میای پیش من تا یاد بگیره
ات:ولی من بهش وابستم
یونا:نباش اینم مشکل من نیست
خلاصه ات و یونا به سمت خونه ته حرکت کردن
ات با وارد شدن ته رو دید که با موهای خیس روی مبل خوابیده ا ند بره پتو بیاره ولی یونا مانعش شد
یونا:بزار سرما بخوره مشکل تو نیست از الان حتی بمیره یک قطره هم حق نداری ب اش اشک بریزی
ات هم با تکون دادن سرش به یونا فهموند که دیگه نمیخواد چیزی بگه
ات بالا رفت و لباس ورداشت بعد به پایین اومد و با هم به خونه یونا رفتن
ته از خواب بیدار شد و به سمت اتاق ات رفت یا ات اشتباه میکرد یا جونگوو ولی اتاق ات رو خیلی گشته بود در کمدش رو باز کرد ولی لباسی نیود
یعنی چی اون کمد که تا چند ساعت پیش پر بود به ات زنگ زد ولی جواب نداد یه خبری بود و ته ازش خبر دار نبود
ته به جونگوو زنگ زد تا ات رو ردیابی کنن
جونگوو:گوشیش خاموشه
ته:یکاری کن به من ربطی نداره اون احتمالا بخاطر عکس های چرت و پرتی که برام فرستادی رفت
جونگوو چیزی نگفت و با پوزخند به ته خیره شد
☆فلش بک☆
پدربزرگ ته:پسرم یادت باشه به هر کس و ناکسی اعتماد نکنی یروز اونی که خیلی بهش اعتماد داری میشه کسی که از نظرت حتی تصمیم های ساده هم نمیتونی بهش بگی
☆پایان فلش بک☆
ته با دیدن کاینکه هیچ نتیجه ای نبود ناراحت شد انگار یچیزی از اموالش کم بود
جونگوو با اجازش رفت استراحت و سعی کنه تا ات رو یجوری پیدا کنه
☆عمارت جونگوو زیرزمین☆
سلام چطورین خوبین؟ بچه ها ببخشید من واقعا عذر میخوام این چند روزه یعنی از جمعه دچار مشکلات اهم اهم شدم و بزور میتونم حتی توی مدرسه نگاهم به تخته باشه و خالم در کل خیلی بده ولی الان که بهترم براتون پارت میزارم راستی از فردا احتمالا دوباره روند خودمون رو داریم و اینکه یدونه دیگه هم تا شب میزارم
۵.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.