?This or that
This or that?
Part¹²
یونا:من واقعا ازتون ممنونم خیلیی ممنونم اگر شما نبودین منو دوستن نابود میشدیم
الکس:کاری نکردم الان بهترین دیگه میتونیم بگین چی شده؟(لبخند)
یونا با دیدن لبخند الکس آروم شد و شروع به حرف کرد
یونا:خب این دوست من اسمش اته ات و تهیونگ باهم زندگی میکردن ولی سر یه داستانهایی تهیونگ ات رو ول کرد ما هم رفتیم تا وسایل ات رو از خونه تهیونگ ور داریم ولی به محض اینکه بیرون اومدیم بیهوش شدیم بعدش مارو بردن یجا و حسابی کمکمون زدن بعدم که شما پیرامون کردین که من واقعا ازتون ممنونم
الکس:واقعا متاسفم کاری از دست من بر میاد؟
یونا:ازاون میخوام ما رو به عنوان دستیار های خودتون انتخاب کنید تا ما پیش شما باشیم خب راستش الان دیگه هیچکس نداریم
الکس بعد از کلی فکر کردن باشه رو به اونا گفت و بعد از خریدن ۳ تا بلیط برای برگشت به سمتشون رفت تا وسایلش رو جمع کنه
☆۳ ماه بعد☆
ته یونگ حال خوب نبود یه سری مدرک پیدا کرد که کار جونگوو بود ولی جونگوو از اون موقع آب شده بود رفته بود توی زمین اما الان حال اتی رو داشته ه وقتی ته مشکلی نداشت بود اون کم غذا میخورد و تهگی رو دیوونه کرده بود شبا هم کابوس میدید و باکره بیدار میشد درست بو که پسر بود ولی مگه جسم بی جونی بود که احساسات نداشته باشه؟
یونا و ات هم با الکس به آمریکا رفتن اونجا به یکی از مقامات آمریکا انتخاب شدن و خب درآمد خوبی داشتن
☆ات ویو☆
صبح مثل همیشه سر ساعت ۶ بیدار شدم لباسام رو پوشیدم و بعد از بیدار کردن یونا به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحانه درست کنم خب ما راستش با هم زندگی میکنیم و زندگی خوبی هم داریم تهیونگ هم دیگه هیچکاری توی قلبم نداره و حتی کم پیش میاد بهش فکر کنم
به حر حال بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق جلسات مهم آمریکا راه افتادیم امروز آمریکا و کره با هم ملاقات داشتن تا درباره مسائل چرت و پرت حرف بزنن
خلاصه رسیدیم و بعد از پارک ماشین به سمت در رفتیم که همزمان با ما مقامات کره هم اومدن بدون بالا آوردن سرم سلام کردن و بعد از اینکه رفتن داخل منم رفتم و پشت سرم یونا
وارد اتاق جلسات شدن جو سنگینی بود و ات نمیدونست چرا
با بوی آشنایی که کنارش بود سرش رو با بیمیلی از گوشیش بیرون آورد و با دیدن کسی که اونجا بود به سلامت چشمهاش اعتماد نداشت
جونگوو:خوشحالم که دوباره میبینمت کیم ات
ات:اسم اونو روی من نزار من پارک ات هستم
چونکوو:باشه بابا مگه جسی گفتم
ولی دیدی همونطور که بهت قول داده بودم هم تورو نابود کردم هم تهیونگ
تات:مطمئن نیستم
مکالمه نه چندان خوششون با اومدن دو رئیس جمهور به سکوت ختم شد
ردیف های صندلی به اینطور بود که سرمیز ولیعهد کنارش ات و اونطرف یونا و کنار ات جونگوو و بقیه افراد به ترتیب و اونطرف دوباره سر میز رئیس جمهور کره
(نکته ات و یونا و الکس خیلی صمیمی ان)
ات:پیس پیس الکس
الکس:چی میخوای؟
ات:اینی که کنارمه جونگوو یادت میاد
الکس:اوو شت آره یادمه خیله خب باشه ممت ن که گفتی
ات:خواهش
الان ساعت ۵و سی و پنج دقیقه صبحه و من از ساعت ۵ بیدار شدم دارم عربی میخونم اینم برای شما لذت ببرید
Part¹²
یونا:من واقعا ازتون ممنونم خیلیی ممنونم اگر شما نبودین منو دوستن نابود میشدیم
الکس:کاری نکردم الان بهترین دیگه میتونیم بگین چی شده؟(لبخند)
یونا با دیدن لبخند الکس آروم شد و شروع به حرف کرد
یونا:خب این دوست من اسمش اته ات و تهیونگ باهم زندگی میکردن ولی سر یه داستانهایی تهیونگ ات رو ول کرد ما هم رفتیم تا وسایل ات رو از خونه تهیونگ ور داریم ولی به محض اینکه بیرون اومدیم بیهوش شدیم بعدش مارو بردن یجا و حسابی کمکمون زدن بعدم که شما پیرامون کردین که من واقعا ازتون ممنونم
الکس:واقعا متاسفم کاری از دست من بر میاد؟
یونا:ازاون میخوام ما رو به عنوان دستیار های خودتون انتخاب کنید تا ما پیش شما باشیم خب راستش الان دیگه هیچکس نداریم
الکس بعد از کلی فکر کردن باشه رو به اونا گفت و بعد از خریدن ۳ تا بلیط برای برگشت به سمتشون رفت تا وسایلش رو جمع کنه
☆۳ ماه بعد☆
ته یونگ حال خوب نبود یه سری مدرک پیدا کرد که کار جونگوو بود ولی جونگوو از اون موقع آب شده بود رفته بود توی زمین اما الان حال اتی رو داشته ه وقتی ته مشکلی نداشت بود اون کم غذا میخورد و تهگی رو دیوونه کرده بود شبا هم کابوس میدید و باکره بیدار میشد درست بو که پسر بود ولی مگه جسم بی جونی بود که احساسات نداشته باشه؟
یونا و ات هم با الکس به آمریکا رفتن اونجا به یکی از مقامات آمریکا انتخاب شدن و خب درآمد خوبی داشتن
☆ات ویو☆
صبح مثل همیشه سر ساعت ۶ بیدار شدم لباسام رو پوشیدم و بعد از بیدار کردن یونا به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحانه درست کنم خب ما راستش با هم زندگی میکنیم و زندگی خوبی هم داریم تهیونگ هم دیگه هیچکاری توی قلبم نداره و حتی کم پیش میاد بهش فکر کنم
به حر حال بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق جلسات مهم آمریکا راه افتادیم امروز آمریکا و کره با هم ملاقات داشتن تا درباره مسائل چرت و پرت حرف بزنن
خلاصه رسیدیم و بعد از پارک ماشین به سمت در رفتیم که همزمان با ما مقامات کره هم اومدن بدون بالا آوردن سرم سلام کردن و بعد از اینکه رفتن داخل منم رفتم و پشت سرم یونا
وارد اتاق جلسات شدن جو سنگینی بود و ات نمیدونست چرا
با بوی آشنایی که کنارش بود سرش رو با بیمیلی از گوشیش بیرون آورد و با دیدن کسی که اونجا بود به سلامت چشمهاش اعتماد نداشت
جونگوو:خوشحالم که دوباره میبینمت کیم ات
ات:اسم اونو روی من نزار من پارک ات هستم
چونکوو:باشه بابا مگه جسی گفتم
ولی دیدی همونطور که بهت قول داده بودم هم تورو نابود کردم هم تهیونگ
تات:مطمئن نیستم
مکالمه نه چندان خوششون با اومدن دو رئیس جمهور به سکوت ختم شد
ردیف های صندلی به اینطور بود که سرمیز ولیعهد کنارش ات و اونطرف یونا و کنار ات جونگوو و بقیه افراد به ترتیب و اونطرف دوباره سر میز رئیس جمهور کره
(نکته ات و یونا و الکس خیلی صمیمی ان)
ات:پیس پیس الکس
الکس:چی میخوای؟
ات:اینی که کنارمه جونگوو یادت میاد
الکس:اوو شت آره یادمه خیله خب باشه ممت ن که گفتی
ات:خواهش
الان ساعت ۵و سی و پنج دقیقه صبحه و من از ساعت ۵ بیدار شدم دارم عربی میخونم اینم برای شما لذت ببرید
۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.