"لوسیفر"۱۶
وویونگ مات و مبهوت سرشو پایین انداخته و به زمین زل زده بود
آریل: من واقعا متاسفم...
وویونگ با پاهای سستش آروم با کمک گرفتن از صندلی بلند شد و به سمت بیرون رفت
همینجوری که توی راهرو راه میرفت آروم با خودش زمزمه میکرد:
ا.ت...مرده...ا.ت...مرده...ا.ت...مرده..
رفت و توی ماشینش نشست و مصمم شد که به اون جنگل بره...
.
.
.
آریل دوباره به شکل انسان درومد و مشغول درست کردن لباس بود که یهو در با ضرب باز شد
جونگ کوک خیلی سریع به سمت آریل اومد اونو به سمت میز هل داد
تا جای ممکن بهش نزدیک شد و روش خم شد:
تو کی هستی!؟ هیچ معلومه رو زمین چیکار میکنی؟؟؟
آریل لبخند تمسخر آمیزی زد و به جونگ کوک گفت: خودت اول بگو...تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگ کوک:اینجا منم که سوال میپرسم !
آریل:ولی من جواب نمیدم !
جونگ کوک لبخندی زد و عقب رفت:عالی شد... خودت خواستی !
آریل با مشتی که تپی صورتش خورد بیهوش شد و روی زمین افتاد
جونگ کوک: دخترهی کله شق...خودت گور خودتو کندی...هنوز منو نشناختی !
آریل با درد شدیدی توی بینی و صورتش بیدار شد و آروم چشماشو باز کرد
خیلی سخت میدید
اما متوجه شد که دوباره به همون جای لعنتی برگشته
چند بار پلک زد و چهرهی جونگ کوک براش مشخص شد
جونگ کوک روی میز زد و جوری روی صندلی نشست که آریل حس کرد الانه که بشکنه !
جونگ کوک: چه عجب ! بیدار شدی ! حالا بنال ببینم...تو چی هستی؟
آریل خیلی خواب آلود و خمار گفت: چه فرقی میکنه...
جونگ کوک: خیلی فرق میکنه ! تو چرا اومدی اینجا؟ چرا داری مزاحمم میشی؟
آریل: تو خیلی احمقی...اومدی و وابستهی آدما و اون کاغذای بی ارزششون شدی...برای یه فرشتهی وضعیت اسفناکیه !
جونگ کوک: به تو ربطی نداره ! حالا بگو ببین... عزرائیل کجاست؟ خیلی وقته ندیدمش !
آریل:اینم به تو ربطی نداره !
جونگ کوک: مثل اینکه تنت میخاره ! یادت رفته الان یه آدمی؟ راحت میتونم بهت آسیب بزنم !
آریل نگاهشو از جونگ کوک گرفت:
هرکاری عشقت میکشه بکن...
جونگ کوک لبخند شیطانی ای زد و سرتا پای آریل رو برانداز کرد:
ولی میدونی...شاید قبلش بخوام به عنوان یه هرزه ازت استفاده کنم...
آریل: نه نه !لطفا این کارو نکن ! نههههه
.
.
.
جیمین داشت برای خودش قهوه میریخت که یهو گوشش زنگ زد...
از وقتی انسان شده بود اینطوری خبر مرگ آدما به گوشش میرسید تا بره و روحشونو ببره
جیمین فقط انسانای خیلی پاک یا خیلی کثیف رو با خودش میبرد
بقیه رو دستیاراش انجام میدادن !
به همین خاطر بود که سرش زیاد شلوغ نبود.
جیمین زمزمه کرد:
دوباره همونجا...ایندفعه کی مرده؟
.
.
.
계속
آریل: من واقعا متاسفم...
وویونگ با پاهای سستش آروم با کمک گرفتن از صندلی بلند شد و به سمت بیرون رفت
همینجوری که توی راهرو راه میرفت آروم با خودش زمزمه میکرد:
ا.ت...مرده...ا.ت...مرده...ا.ت...مرده..
رفت و توی ماشینش نشست و مصمم شد که به اون جنگل بره...
.
.
.
آریل دوباره به شکل انسان درومد و مشغول درست کردن لباس بود که یهو در با ضرب باز شد
جونگ کوک خیلی سریع به سمت آریل اومد اونو به سمت میز هل داد
تا جای ممکن بهش نزدیک شد و روش خم شد:
تو کی هستی!؟ هیچ معلومه رو زمین چیکار میکنی؟؟؟
آریل لبخند تمسخر آمیزی زد و به جونگ کوک گفت: خودت اول بگو...تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگ کوک:اینجا منم که سوال میپرسم !
آریل:ولی من جواب نمیدم !
جونگ کوک لبخندی زد و عقب رفت:عالی شد... خودت خواستی !
آریل با مشتی که تپی صورتش خورد بیهوش شد و روی زمین افتاد
جونگ کوک: دخترهی کله شق...خودت گور خودتو کندی...هنوز منو نشناختی !
آریل با درد شدیدی توی بینی و صورتش بیدار شد و آروم چشماشو باز کرد
خیلی سخت میدید
اما متوجه شد که دوباره به همون جای لعنتی برگشته
چند بار پلک زد و چهرهی جونگ کوک براش مشخص شد
جونگ کوک روی میز زد و جوری روی صندلی نشست که آریل حس کرد الانه که بشکنه !
جونگ کوک: چه عجب ! بیدار شدی ! حالا بنال ببینم...تو چی هستی؟
آریل خیلی خواب آلود و خمار گفت: چه فرقی میکنه...
جونگ کوک: خیلی فرق میکنه ! تو چرا اومدی اینجا؟ چرا داری مزاحمم میشی؟
آریل: تو خیلی احمقی...اومدی و وابستهی آدما و اون کاغذای بی ارزششون شدی...برای یه فرشتهی وضعیت اسفناکیه !
جونگ کوک: به تو ربطی نداره ! حالا بگو ببین... عزرائیل کجاست؟ خیلی وقته ندیدمش !
آریل:اینم به تو ربطی نداره !
جونگ کوک: مثل اینکه تنت میخاره ! یادت رفته الان یه آدمی؟ راحت میتونم بهت آسیب بزنم !
آریل نگاهشو از جونگ کوک گرفت:
هرکاری عشقت میکشه بکن...
جونگ کوک لبخند شیطانی ای زد و سرتا پای آریل رو برانداز کرد:
ولی میدونی...شاید قبلش بخوام به عنوان یه هرزه ازت استفاده کنم...
آریل: نه نه !لطفا این کارو نکن ! نههههه
.
.
.
جیمین داشت برای خودش قهوه میریخت که یهو گوشش زنگ زد...
از وقتی انسان شده بود اینطوری خبر مرگ آدما به گوشش میرسید تا بره و روحشونو ببره
جیمین فقط انسانای خیلی پاک یا خیلی کثیف رو با خودش میبرد
بقیه رو دستیاراش انجام میدادن !
به همین خاطر بود که سرش زیاد شلوغ نبود.
جیمین زمزمه کرد:
دوباره همونجا...ایندفعه کی مرده؟
.
.
.
계속
۵۵.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.