فیک:"لوسیفر"۱۷
وویونگ از ماشین پیاده شد و به دور و برش نگاه کرد
کمی جلوتر کنار درختی زانو و روی سبزه های خیس دست کشید
همینجوری که سبزه های داشت دستشو نوازش میکرد یهو یچیزی دستشو برید
یه تیکه شیشه
شیشه رو برداشت و وراندازش کرد
تکهای از شیشهی ماشین ا.ت هنوزم روی زمین مونده بود
بعد سه سال هنوزم آثار اون تصادف هولناک باقی مونده بود
با دیدن اون تکه شیشه بیشتر گشت و دستاشو میون سبزه ها برد:
امکان نداره...
با دیدن چیزی که روی زمین پیدا کرده بود حیران موند
امکان نداشت اون اونجا باشه !...
با دیدن گردی کوچیکی روی زمین که چیزی بهش وصل بود چشماش برق زد و برش داشت
این همون گردنبند بود !
همون گردنبند ساعتی نقره
که روش یه گل رز حکاکیشده بود
خاک و سبزه های روی گردنبند رو پاک کرد و به آرومی بازش کرد
هنوز عکس وویونگ و ا.ت که توی دانشگاه گرفته بودن سالم بود...
تنها ضربهای که گردنبند دیده بود زنجیر پاره شدش بود که اونم چیز مهمی نیست !
چشمای وویونگ پر اشک شد و با بغض به عکس خیره شد:
تو اونو نگه داشته بودی...
گردنبند رو توی مشتش فشار داد و به قلبش نزدیک کرد
دست و پاهای لرزونش دیگه توانی نداشتن:
من...من کجا بودم؟ من عوضی کجا بودم وقتی تو تک و تنها اینجا داشتی جون میدادی!؟
چشمای خیسشو محکم بست و اشک هاش سرازیر شدن
تک تک خاطراتش با ا.ت مرور شد
تک تک لحظاتش
تک تک احساساتش...
حتی مزاری نبود که سرش زاز بزنه و شانسی نداشت که بتونه براش مراسمی بگیره و برای آرامشس دعا کنه
نمیدونست روح سرگردونش کجاست و داره چیکار میکنه...؟
نگاهی به گردنبند نقره کرد و بعد نگاهشو سمت تکه شیشهی تو دستش برگردوند و لبخند زد:
گمونم این تنها راه دیدنت باشه...
.
.
.
آریل:نهههههه !
جونگ کوک بلند خندید و نزدیک بود از خده روی زمین ولو شه:
بیخیال ! کی اهمیت میده با بدن این دختر چیکار کنی؟ اون الان مرده و به احتمال زیاد به یه بدن دیگه رفته ! تو چرا حرص میخوری!؟
آریل:تو
نزدیک من
نمیشی!
فهمیدی؟؟
جونگ کوک آروم آروم سمت آریل قدم برداشت...چرا که نه !
.
.
.
جیمین در کسری از ثانیه به شکل فرشتهی مرگ به جنگل تلهپات کرد و بالای سر جنازه ظاهر شد:
اوه...شت...
بدن بیجون وویونگ روی سبزههای نم خورده آرامیده بود و حالا فرشتهی مرگ برای بردن روحش اومده بود
اولین بار بود که همچین حسی داشت:
اون نباید میمرد...
.
.
.
계속
کمی جلوتر کنار درختی زانو و روی سبزه های خیس دست کشید
همینجوری که سبزه های داشت دستشو نوازش میکرد یهو یچیزی دستشو برید
یه تیکه شیشه
شیشه رو برداشت و وراندازش کرد
تکهای از شیشهی ماشین ا.ت هنوزم روی زمین مونده بود
بعد سه سال هنوزم آثار اون تصادف هولناک باقی مونده بود
با دیدن اون تکه شیشه بیشتر گشت و دستاشو میون سبزه ها برد:
امکان نداره...
با دیدن چیزی که روی زمین پیدا کرده بود حیران موند
امکان نداشت اون اونجا باشه !...
با دیدن گردی کوچیکی روی زمین که چیزی بهش وصل بود چشماش برق زد و برش داشت
این همون گردنبند بود !
همون گردنبند ساعتی نقره
که روش یه گل رز حکاکیشده بود
خاک و سبزه های روی گردنبند رو پاک کرد و به آرومی بازش کرد
هنوز عکس وویونگ و ا.ت که توی دانشگاه گرفته بودن سالم بود...
تنها ضربهای که گردنبند دیده بود زنجیر پاره شدش بود که اونم چیز مهمی نیست !
چشمای وویونگ پر اشک شد و با بغض به عکس خیره شد:
تو اونو نگه داشته بودی...
گردنبند رو توی مشتش فشار داد و به قلبش نزدیک کرد
دست و پاهای لرزونش دیگه توانی نداشتن:
من...من کجا بودم؟ من عوضی کجا بودم وقتی تو تک و تنها اینجا داشتی جون میدادی!؟
چشمای خیسشو محکم بست و اشک هاش سرازیر شدن
تک تک خاطراتش با ا.ت مرور شد
تک تک لحظاتش
تک تک احساساتش...
حتی مزاری نبود که سرش زاز بزنه و شانسی نداشت که بتونه براش مراسمی بگیره و برای آرامشس دعا کنه
نمیدونست روح سرگردونش کجاست و داره چیکار میکنه...؟
نگاهی به گردنبند نقره کرد و بعد نگاهشو سمت تکه شیشهی تو دستش برگردوند و لبخند زد:
گمونم این تنها راه دیدنت باشه...
.
.
.
آریل:نهههههه !
جونگ کوک بلند خندید و نزدیک بود از خده روی زمین ولو شه:
بیخیال ! کی اهمیت میده با بدن این دختر چیکار کنی؟ اون الان مرده و به احتمال زیاد به یه بدن دیگه رفته ! تو چرا حرص میخوری!؟
آریل:تو
نزدیک من
نمیشی!
فهمیدی؟؟
جونگ کوک آروم آروم سمت آریل قدم برداشت...چرا که نه !
.
.
.
جیمین در کسری از ثانیه به شکل فرشتهی مرگ به جنگل تلهپات کرد و بالای سر جنازه ظاهر شد:
اوه...شت...
بدن بیجون وویونگ روی سبزههای نم خورده آرامیده بود و حالا فرشتهی مرگ برای بردن روحش اومده بود
اولین بار بود که همچین حسی داشت:
اون نباید میمرد...
.
.
.
계속
۵۶.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.