set me free P.t8💜
set me free P.t8💜
چشماشو باز کرد و به لیا خیره شد!
باورش نمیشد این دختر یه زمانی هم بازیش بوده. تهیونگ مثل یه برادر برای لیا بود ولی زمان...!میگن زمان همچیو بهتر میکنه بسپارش به زمان...ولی چی شد اتفاقاتی برای این دو فرد افتاد که وقتی میخوان به یاد بیارنش هم دردناک بود.
لیا به تمام مهمونی لبخندی میزد و میخوند تا اینکه چشمش به دوتا تیله مشکی گیر کرد!
همونطور که میخوند به تهیونگ خیره شده بود. شاید الان از تهیونگ متنفر باشه ولی دلش برای هم بازیش تنگ شده بود کسی که مثل کوه پشتش بود وقتایی که جیمین رو به زور به بریتانیا بردن تهیونگ شد اوپای لیا!ولی الان چی؟!
بعد از چند دقیقه موزیک قطع شد و همهی مهمون ها دست میزدن سوت میزدن جیغ میکشیدن!لیا تعظیم کوتاهی کرد و از صحن خارج شد همونطور که از پله میومد پایین جین به سمتش رفت و لبخندی گفت:
_نمیدونستم این بانوی زیبا صدای بهشتی داشته باشن!
لیا نرم خندید و سرشو انداخت پایین.
_مزاحم که نیستم؟!
تا سرشو اورد بالا خشکش زد! امکان نداشت اون الکس بود شریک پدرش و دشمنش!
جین که از الکس متنفر بود با کنایه گفت:
_دوست دخترتو نمیبینم....اووو یادم رفت بهت خیانت کرده با منشی شرکتت خوابیده خب چیشد شکایت کردی البته تو عرضه اینم ندار....
_بس کن سوکجیناا...
الکس نگاه پر خشم و نفرتشو از چشمای جین گرفت و بطرف لیا برگشت
_خوشحالم که شریک شدیم لیا شیی!
نفسشو پر حرص داد بیرون و گفت:
_الکس امیدوارم کار اضافه ای به سرت نزنه چون پدرم بگذره از کارت من نمیگذرم خودت خوب میدونی چی میگم مگه نه؟!
الکس پوزخندی زد و به جین خیره شد!
_اووو...بله کاری نمیکنم دردسر بشه خانم پارک!الانم ببخشید مزاحم شدم خدانگهدار فردا میبینمتون.
الکس به راه خودش ادامه داد و از اون محوطه خارج شد پوزخند صدا داری زد و زیر لب زمزمه کرد:
_فعلا کاری نمیکنم لیا شیی ولی قراره زندگیتو سیاه کنم!
خنده شیطانی سر داد و از تالار خارجشد!
.
.
.
درد معده دوباره سراغش اومده بود و حالشو بهم ریخته بود ولی نشون نمیداد میلی به غذا نداشت نگاهی به هوسوک و یونهی انداخت که هوسوک دستشو پشت صندلی یونهی گذاشته و گرم صحبته!
_هوسوکا من میل ندارم بیا غذای منو تو بخور.
هوسوک نگاه پر غضبی بهش کرد و گفت:
_یعنی میخوام دهنتو سرویس کنم که میرینی به رمانیک بودن منو دوست دخترم.
یونهی خندید و به تهیونگ خیره شد تهیونگ پوزخندی زد میخواست حرفشو بزنه که معدش درد بیشتری گرفت!
دستشو روی شکمش گذاشت و فشاری وارد کرد!
_هوسوکا من الان میام برم سرویس بهداشتی!
_باشه برو مرتیکه...
تهیونگ سریع خودشو به دستشویی دسوند که با دیدن فرد مقابلش سر جاش ایستاد!
خمارییی😃🚬
شرایط ۵ لایک
چشماشو باز کرد و به لیا خیره شد!
باورش نمیشد این دختر یه زمانی هم بازیش بوده. تهیونگ مثل یه برادر برای لیا بود ولی زمان...!میگن زمان همچیو بهتر میکنه بسپارش به زمان...ولی چی شد اتفاقاتی برای این دو فرد افتاد که وقتی میخوان به یاد بیارنش هم دردناک بود.
لیا به تمام مهمونی لبخندی میزد و میخوند تا اینکه چشمش به دوتا تیله مشکی گیر کرد!
همونطور که میخوند به تهیونگ خیره شده بود. شاید الان از تهیونگ متنفر باشه ولی دلش برای هم بازیش تنگ شده بود کسی که مثل کوه پشتش بود وقتایی که جیمین رو به زور به بریتانیا بردن تهیونگ شد اوپای لیا!ولی الان چی؟!
بعد از چند دقیقه موزیک قطع شد و همهی مهمون ها دست میزدن سوت میزدن جیغ میکشیدن!لیا تعظیم کوتاهی کرد و از صحن خارج شد همونطور که از پله میومد پایین جین به سمتش رفت و لبخندی گفت:
_نمیدونستم این بانوی زیبا صدای بهشتی داشته باشن!
لیا نرم خندید و سرشو انداخت پایین.
_مزاحم که نیستم؟!
تا سرشو اورد بالا خشکش زد! امکان نداشت اون الکس بود شریک پدرش و دشمنش!
جین که از الکس متنفر بود با کنایه گفت:
_دوست دخترتو نمیبینم....اووو یادم رفت بهت خیانت کرده با منشی شرکتت خوابیده خب چیشد شکایت کردی البته تو عرضه اینم ندار....
_بس کن سوکجیناا...
الکس نگاه پر خشم و نفرتشو از چشمای جین گرفت و بطرف لیا برگشت
_خوشحالم که شریک شدیم لیا شیی!
نفسشو پر حرص داد بیرون و گفت:
_الکس امیدوارم کار اضافه ای به سرت نزنه چون پدرم بگذره از کارت من نمیگذرم خودت خوب میدونی چی میگم مگه نه؟!
الکس پوزخندی زد و به جین خیره شد!
_اووو...بله کاری نمیکنم دردسر بشه خانم پارک!الانم ببخشید مزاحم شدم خدانگهدار فردا میبینمتون.
الکس به راه خودش ادامه داد و از اون محوطه خارج شد پوزخند صدا داری زد و زیر لب زمزمه کرد:
_فعلا کاری نمیکنم لیا شیی ولی قراره زندگیتو سیاه کنم!
خنده شیطانی سر داد و از تالار خارجشد!
.
.
.
درد معده دوباره سراغش اومده بود و حالشو بهم ریخته بود ولی نشون نمیداد میلی به غذا نداشت نگاهی به هوسوک و یونهی انداخت که هوسوک دستشو پشت صندلی یونهی گذاشته و گرم صحبته!
_هوسوکا من میل ندارم بیا غذای منو تو بخور.
هوسوک نگاه پر غضبی بهش کرد و گفت:
_یعنی میخوام دهنتو سرویس کنم که میرینی به رمانیک بودن منو دوست دخترم.
یونهی خندید و به تهیونگ خیره شد تهیونگ پوزخندی زد میخواست حرفشو بزنه که معدش درد بیشتری گرفت!
دستشو روی شکمش گذاشت و فشاری وارد کرد!
_هوسوکا من الان میام برم سرویس بهداشتی!
_باشه برو مرتیکه...
تهیونگ سریع خودشو به دستشویی دسوند که با دیدن فرد مقابلش سر جاش ایستاد!
خمارییی😃🚬
شرایط ۵ لایک
۲.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.