set me free P.t9💜
set me free P.t9💜
سریع سر جاش ایستاد و به لیا که درگیر زیپ لباسش بود خیره شد!
درد معدش شدید تر از قبلش شده بود ولی اهمیتی بهش نداد و وارد سرویس بهداشتی شد و به سمت روشویی رفت و کنار لیا ایستاد و شیر آب رو باز کرد لیا ترسید و به طرف تهیونگ چرخید:
_چیزی شده اومدی اینجا؟!
تهیونگ با لحن خشک و سرد گفت و مایع دستشویی رو دستش ریخت و منتظر موند:
_عااا...چیزه زیپ لباسم رو نمی...
_بچرخ!
لیا با حرف تهیونگ سرش بالا اورد و با تعجب بهش نگاه کرد:
_چ...._چی؟!
_گفتم بچرخ یعنی انقد درک حرفم برات سخته؟!
لیا با دهن باز بهش خیره شده بود که سریع چرخید و منتظر موند.
تهیونگ دستشو با دستمال کاغذی خشک کرد و به لیا نزدیک تر شد دستاشو به سمت زیپ برد و اروم بالا میکشید!
از تو اینه به لیا خیره شد اون دختر چیزی برای تشبیه کردن باهاش رو نداشت بجز 'فرشته' اون دختر با موهای بلند مشکی که تا زیر باسنشو پوشونده مژه بلند پر پشت لبای متناسب صورت و اندامش که هر پسری رو جذب میکنه!
زیپ رو تا آخر بالا کشید و به آینه خیره شد و به لیا لبخند زد لیا تعجب کرده بود تهیونگ هیچوقت به کسی لبخند نمیزد
لیا داشت موهاشو به عقب میفرستاد که با حرف تهیونگ بی حرکت موند:
_دست نزن...خودم درست میکنم
با یک دستش موهای لیا رو توی مشتش گرفت و به عقب فرستاد و موهاشو مرتب کرد و دوباره به اینه نگاه کرد ولی اینبار بدون هیچ لبخندی،خشک سرد بی روح:
_درستش کردم حالا میتونی بری بیرون!
لیا با تعجب به سمتش برگشت و سری تکون داد و رفت!
.
.
.
(فردا صبح ساعت ۹:۱۰دقیقه عمارت خانواده پارک):
_آلیا کیف منو ندیدی؟!
آلیا خندید و سرشو به تاسف تکون داد و با دستش به تخت اشاره کرد:
_واقعا باورم نمیشه تو یکی از حسابدارای شرکت کیم تهیونگ شدی عجیبه!
_اها...اونوقت چی برات عجیبه؟!
_اینکه تو با وجود این همه خنگی و حواس پرتی چطوری استخدام شدی تو شرکتی به این بزرگی!
لیا گوشواره های طلایی رنگ رو به گوشش زد و به طرف آلیا چرخید:
_خب حالا اینا واسه بعد من فعلا باید برم خدافظ.
_خدافظ عزیزم!
لیا با سرعت از پله اومد پایین و به سمت در خونه رفت و ازش خارج شد.
.
.
.
.
شرایط:
۵لایک❤️
سریع سر جاش ایستاد و به لیا که درگیر زیپ لباسش بود خیره شد!
درد معدش شدید تر از قبلش شده بود ولی اهمیتی بهش نداد و وارد سرویس بهداشتی شد و به سمت روشویی رفت و کنار لیا ایستاد و شیر آب رو باز کرد لیا ترسید و به طرف تهیونگ چرخید:
_چیزی شده اومدی اینجا؟!
تهیونگ با لحن خشک و سرد گفت و مایع دستشویی رو دستش ریخت و منتظر موند:
_عااا...چیزه زیپ لباسم رو نمی...
_بچرخ!
لیا با حرف تهیونگ سرش بالا اورد و با تعجب بهش نگاه کرد:
_چ...._چی؟!
_گفتم بچرخ یعنی انقد درک حرفم برات سخته؟!
لیا با دهن باز بهش خیره شده بود که سریع چرخید و منتظر موند.
تهیونگ دستشو با دستمال کاغذی خشک کرد و به لیا نزدیک تر شد دستاشو به سمت زیپ برد و اروم بالا میکشید!
از تو اینه به لیا خیره شد اون دختر چیزی برای تشبیه کردن باهاش رو نداشت بجز 'فرشته' اون دختر با موهای بلند مشکی که تا زیر باسنشو پوشونده مژه بلند پر پشت لبای متناسب صورت و اندامش که هر پسری رو جذب میکنه!
زیپ رو تا آخر بالا کشید و به آینه خیره شد و به لیا لبخند زد لیا تعجب کرده بود تهیونگ هیچوقت به کسی لبخند نمیزد
لیا داشت موهاشو به عقب میفرستاد که با حرف تهیونگ بی حرکت موند:
_دست نزن...خودم درست میکنم
با یک دستش موهای لیا رو توی مشتش گرفت و به عقب فرستاد و موهاشو مرتب کرد و دوباره به اینه نگاه کرد ولی اینبار بدون هیچ لبخندی،خشک سرد بی روح:
_درستش کردم حالا میتونی بری بیرون!
لیا با تعجب به سمتش برگشت و سری تکون داد و رفت!
.
.
.
(فردا صبح ساعت ۹:۱۰دقیقه عمارت خانواده پارک):
_آلیا کیف منو ندیدی؟!
آلیا خندید و سرشو به تاسف تکون داد و با دستش به تخت اشاره کرد:
_واقعا باورم نمیشه تو یکی از حسابدارای شرکت کیم تهیونگ شدی عجیبه!
_اها...اونوقت چی برات عجیبه؟!
_اینکه تو با وجود این همه خنگی و حواس پرتی چطوری استخدام شدی تو شرکتی به این بزرگی!
لیا گوشواره های طلایی رنگ رو به گوشش زد و به طرف آلیا چرخید:
_خب حالا اینا واسه بعد من فعلا باید برم خدافظ.
_خدافظ عزیزم!
لیا با سرعت از پله اومد پایین و به سمت در خونه رفت و ازش خارج شد.
.
.
.
.
شرایط:
۵لایک❤️
۳.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.