عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#پارت_۶
دست هاشو گذاشت رو میز و گفت: صحرا هنوز تو متوجه نشدی!
من ازت خوشم اومده!
به سرعت اومدم عقب و چسبیدم به صندلی،
اصلا انتظارش رو نداشتم.
سرش رو انداخت پایین و لب هاشو تر کرد و گفت: همون روز که توی کنسرت دیدمت و بغلم کردی ازت خوشم اومد و یه چیزی ازم دزدیدی؛ اون قلبم بود.
گفتنش واسه یه آدم مشهور مسخرس ولی من از نگاه آدم ها میفهمم چجور آدمی هستن.
روز کنسرت از چشات شناختمت و واسه همین اومدم جلو!
و حالا حمله ای که بهم شد بهانه ای شد واسه دیدار!
میدونم واسه گفتنش خیلی زود بود اما من از نگاه اول کامل شناختمت و اصولا آدمی نیستم که احساساتم رو نگه دارم.
چشمام اشکی شده بود و بعض گلومو له میکرد.
باورم نمیشده آرشام میرابی عاشقم بشه.
اومدم جلو و گفتم.
خب من که عاشقت بودم توعم که دوستم داری حالا دیگه دارم تو بهشت زندگی میکنم.
قهوش رو گذاشت رو میز و گفت:
صحرا تو اولین کسی هستی که این حس رو باهات تجربه میکنم حالا... توعم واقعا دوستم داری یا فقط آیدلتم؟
جواب دادم: آرشام اگه یه چیزی رو بشنوی خودت میفهمی دوستت دارم یا فقط آیدلمی.
گفت چی؟
داستان آمریکا اومدنم و سختی هایی که کشیدم و... رو براش تعریف کردم و ادامه دادم: حالا از نظرت اگه فقط آیدلم بودی این کار رو میکردم.
لبخند زد و گفت: بِراوو پیدات کردم نیمه گم شده من
سرم رو انداختم پایین و گفتم: من نمیدونستم بهت چه حسی دارم اما حالا تو چشم هامو باز کردی و فهمیدم واسه چی همه ی این کار هارو کردم.
گفت: خب پس منتظر چی هستی؟
گفتم: تو واقعا منو دوست داری؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
چیه خوشت میاد بعضی حرفا رو دوباره بشنوی؟
صحرا من دوستت دارم
توعم که دوستم داری
پس الان مشکلت چیه؟
گفتم : بیا باهم شروع کنیم و یه رویای تازه بسازیم
سرتکون داد و گفت: موافقم.
و ادامه داد: دقت کردی یک ساعت نشد چه زود بهم اعتماد کردیم و حس هامون رو توضیح دادیم.
صحرا شاید هم دلیلش اینه که من از مخفی کردن احساسم بدم میاد؛ عجولم باید سریع بفهمم میشه یا نه!
خندم گرفت و گفتم:
_ دقیقا منم همینطورم مگرنه اینقدر زود به نتیجه نمیرسیدیم.
_ آره حداقل تا ۲ یا ۳ ملاقات طول میکشید.
سه ماه بعد....
همه چیز انگار خواب بود.
عین رویا بود.
آرشام که ایران موندگار شده بود.
با خوانواده هامون صحبت کرده بودیم و چند جلسه دیدار گذاشته بودیم تا اینکه...🖇
#پارت_۶
دست هاشو گذاشت رو میز و گفت: صحرا هنوز تو متوجه نشدی!
من ازت خوشم اومده!
به سرعت اومدم عقب و چسبیدم به صندلی،
اصلا انتظارش رو نداشتم.
سرش رو انداخت پایین و لب هاشو تر کرد و گفت: همون روز که توی کنسرت دیدمت و بغلم کردی ازت خوشم اومد و یه چیزی ازم دزدیدی؛ اون قلبم بود.
گفتنش واسه یه آدم مشهور مسخرس ولی من از نگاه آدم ها میفهمم چجور آدمی هستن.
روز کنسرت از چشات شناختمت و واسه همین اومدم جلو!
و حالا حمله ای که بهم شد بهانه ای شد واسه دیدار!
میدونم واسه گفتنش خیلی زود بود اما من از نگاه اول کامل شناختمت و اصولا آدمی نیستم که احساساتم رو نگه دارم.
چشمام اشکی شده بود و بعض گلومو له میکرد.
باورم نمیشده آرشام میرابی عاشقم بشه.
اومدم جلو و گفتم.
خب من که عاشقت بودم توعم که دوستم داری حالا دیگه دارم تو بهشت زندگی میکنم.
قهوش رو گذاشت رو میز و گفت:
صحرا تو اولین کسی هستی که این حس رو باهات تجربه میکنم حالا... توعم واقعا دوستم داری یا فقط آیدلتم؟
جواب دادم: آرشام اگه یه چیزی رو بشنوی خودت میفهمی دوستت دارم یا فقط آیدلمی.
گفت چی؟
داستان آمریکا اومدنم و سختی هایی که کشیدم و... رو براش تعریف کردم و ادامه دادم: حالا از نظرت اگه فقط آیدلم بودی این کار رو میکردم.
لبخند زد و گفت: بِراوو پیدات کردم نیمه گم شده من
سرم رو انداختم پایین و گفتم: من نمیدونستم بهت چه حسی دارم اما حالا تو چشم هامو باز کردی و فهمیدم واسه چی همه ی این کار هارو کردم.
گفت: خب پس منتظر چی هستی؟
گفتم: تو واقعا منو دوست داری؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
چیه خوشت میاد بعضی حرفا رو دوباره بشنوی؟
صحرا من دوستت دارم
توعم که دوستم داری
پس الان مشکلت چیه؟
گفتم : بیا باهم شروع کنیم و یه رویای تازه بسازیم
سرتکون داد و گفت: موافقم.
و ادامه داد: دقت کردی یک ساعت نشد چه زود بهم اعتماد کردیم و حس هامون رو توضیح دادیم.
صحرا شاید هم دلیلش اینه که من از مخفی کردن احساسم بدم میاد؛ عجولم باید سریع بفهمم میشه یا نه!
خندم گرفت و گفتم:
_ دقیقا منم همینطورم مگرنه اینقدر زود به نتیجه نمیرسیدیم.
_ آره حداقل تا ۲ یا ۳ ملاقات طول میکشید.
سه ماه بعد....
همه چیز انگار خواب بود.
عین رویا بود.
آرشام که ایران موندگار شده بود.
با خوانواده هامون صحبت کرده بودیم و چند جلسه دیدار گذاشته بودیم تا اینکه...🖇
۱۵۶
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.