مافیای خشن من
مافیای خشن من
پارت : ۱۴
شوگا احساس تشنگی کرد و از نگهبانی که هر از گاهی صدای قدم زدنش رو میشندید درخواست آب کرد و نگهبان بطری آب انداخت داخل سلول شوگا ، شوگا این رو از برخورد بطری با زمین سنگی فهمید اعصابش خورد شده بود داد زد : و با این سرپوشی که دارم دقیقا چجوری آب بخورم؟
اون نگهبان خندید و با لهجهی غلیظ گفت : وقتی حسابی تشنه ات بشه امیگو ، یه راهی پیدا میکنی !
(دوستان امیگو *amigo* یه کلمه اسپانیایی هست که به معنی دوست و رفیق عه )
شوگا زیر لب گفت : امیگو ؟ مگه اینا اسپانیایی هستن؟ شوگا شانه بالا انداخت و به پشت خوابید و آروم در بطری آب رو باز کرد و تیکه ای پارچهی سرپوش رو توی دهانش کشید و یه گودال درست کرد و کمی آب داخلش ریخت اولش نزدیک بود خفه شود و با خودش فکر کرد * انگار دارم خودمو با آب شکنجه میدم*
ولی بعد یکم تلاش قِلق اش دستش آمد و و آب در سرپوش جمع شد و آرام آرام به دهانش ریخت و ان را خورد هر چند آب مزهی سرپوش را گرفته بود ولی باز بهتر از هیچی بود .. چند ساعت گذشت و بلاخره سرپوش را برداشتند اونها اول شوگا را با سرپوش به جایی دیگر بردند اما سرپوش را برنداشته اند تا مسیر را یاد نگیرد و همچنان بی دفاع بماند !
شوگا رو داخل اتاقی هل دادند ولی چون نمیتوانست جلوی پایش را ببیند محکم خورد زمین و صدای سکوت اتاق را شکست !
... : سرپوش زندانی رو بردارم ، عالی جناب؟
مردی دیگر در جواب گفت : بله لطفا !
وقتی سرپوش را از روی سرش برداشته اند پلک هایش را روی هم گذاشت و به چشم هایش زمان داد تا به چراغ های روشن اتاق عادت کند شوگا چشم هایش را مالید و به نگهبان های اطراف نگاهی کرد آنها همه اهل پرو بودند ولی درست رو به رویش مردی نشسته بود ولی به چهره اش نمیخورد اهل پرو باشد شوگا حدس زد اهل خاورمیانه باشد ، بر خلاف انتظار تروتمیز بود و ريشش را مرتب کوتاه کرده بود و در سکوت و با اشتياق به شوگا نگاه میکرد..
دقیقه ای گذشت و شوگا پرسید : چی میخوای؟
مرد با لهجه ای روان به زبان کره ای گفت : خوش اومدی، مین یونگی
شوگا گفت : کوک و ا.ت کجان؟ چیکارشون کردید؟
مرد جواب داد : حالشون خوبه ، خوب خوب . بهشون رسيدگی هم میشه!
شوگا با لحنی طعنه دار گفت : همون طور که به من رسیدگی شد؟
مرد ابرو در هم کشید و گفت : معذرت میخوام که یکم بهت بد گذشت مجبور بودیم این طوری بیاریمت!
شوگا تک خنده ای کرد و دنبالهی بحث را گرفت : یکم؟ بد گذشت؟ مجبوری؟ واقعا مثل اینکه باید یکی بهت معنی این کلمات رو یاد بده !
مایل به حمایت بیب¿
پارت : ۱۴
شوگا احساس تشنگی کرد و از نگهبانی که هر از گاهی صدای قدم زدنش رو میشندید درخواست آب کرد و نگهبان بطری آب انداخت داخل سلول شوگا ، شوگا این رو از برخورد بطری با زمین سنگی فهمید اعصابش خورد شده بود داد زد : و با این سرپوشی که دارم دقیقا چجوری آب بخورم؟
اون نگهبان خندید و با لهجهی غلیظ گفت : وقتی حسابی تشنه ات بشه امیگو ، یه راهی پیدا میکنی !
(دوستان امیگو *amigo* یه کلمه اسپانیایی هست که به معنی دوست و رفیق عه )
شوگا زیر لب گفت : امیگو ؟ مگه اینا اسپانیایی هستن؟ شوگا شانه بالا انداخت و به پشت خوابید و آروم در بطری آب رو باز کرد و تیکه ای پارچهی سرپوش رو توی دهانش کشید و یه گودال درست کرد و کمی آب داخلش ریخت اولش نزدیک بود خفه شود و با خودش فکر کرد * انگار دارم خودمو با آب شکنجه میدم*
ولی بعد یکم تلاش قِلق اش دستش آمد و و آب در سرپوش جمع شد و آرام آرام به دهانش ریخت و ان را خورد هر چند آب مزهی سرپوش را گرفته بود ولی باز بهتر از هیچی بود .. چند ساعت گذشت و بلاخره سرپوش را برداشتند اونها اول شوگا را با سرپوش به جایی دیگر بردند اما سرپوش را برنداشته اند تا مسیر را یاد نگیرد و همچنان بی دفاع بماند !
شوگا رو داخل اتاقی هل دادند ولی چون نمیتوانست جلوی پایش را ببیند محکم خورد زمین و صدای سکوت اتاق را شکست !
... : سرپوش زندانی رو بردارم ، عالی جناب؟
مردی دیگر در جواب گفت : بله لطفا !
وقتی سرپوش را از روی سرش برداشته اند پلک هایش را روی هم گذاشت و به چشم هایش زمان داد تا به چراغ های روشن اتاق عادت کند شوگا چشم هایش را مالید و به نگهبان های اطراف نگاهی کرد آنها همه اهل پرو بودند ولی درست رو به رویش مردی نشسته بود ولی به چهره اش نمیخورد اهل پرو باشد شوگا حدس زد اهل خاورمیانه باشد ، بر خلاف انتظار تروتمیز بود و ريشش را مرتب کوتاه کرده بود و در سکوت و با اشتياق به شوگا نگاه میکرد..
دقیقه ای گذشت و شوگا پرسید : چی میخوای؟
مرد با لهجه ای روان به زبان کره ای گفت : خوش اومدی، مین یونگی
شوگا گفت : کوک و ا.ت کجان؟ چیکارشون کردید؟
مرد جواب داد : حالشون خوبه ، خوب خوب . بهشون رسيدگی هم میشه!
شوگا با لحنی طعنه دار گفت : همون طور که به من رسیدگی شد؟
مرد ابرو در هم کشید و گفت : معذرت میخوام که یکم بهت بد گذشت مجبور بودیم این طوری بیاریمت!
شوگا تک خنده ای کرد و دنبالهی بحث را گرفت : یکم؟ بد گذشت؟ مجبوری؟ واقعا مثل اینکه باید یکی بهت معنی این کلمات رو یاد بده !
مایل به حمایت بیب¿
۶.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.