سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۲۳
لبخندی زدمو چیزی نگفتم تقریبا بهم رسیده بود دستامو باز کردم منتظر شدم بیاد چند قدم بیشتر فاصله نداشت که ایستاد دستامو انداختم پایین و گفتم
.: چیشد چرا وایسادی خسته شدی؟
نگاهی بهم انداخت و گفت
ــ میدونی الان شبیه چی شدی
دست به سینه گفتم
.: شبیه چی
سرشو انداخت پایینو خنده ریزی کردو گفت
ــ شبیه مامانایی شدی که دارن به بچه هاشون راه رفتن یاد میدن و تشویق میکنن فرض کن یروز به بچت اینجوری یاد بدی مامان شدن بهت میاد
با شیطنت گفتم
.: به اونجاشم میرسیم اصلا عجله نکن
لبخند موزیانه ای زدو گفت
ــ بله مامان شدنتم میبینم چند وقته دیگه
.: باشه بابا خب بحثو عوض نکن بدو بدو بیا که کلی کار داریم قراره امروز بهت کله پاچه بدم برا پاهات خوبه
با گنگی پرسید
ــ چه ربطی به کله پاچه داره من نمیخام
ابرویی بالا انداختمو گفتم
.: مجبوری بخوری مگه دست خودته الانم سفارش دادم داره میاد
دستشو تکون دادو سریع گفت
ــ نه جون من اینجور غذاها نمیخام بخدا پاهام خوب شده نمیخام
خندمو قورت دادمو گفتم
.: خوب حالاکه بدت میاد کنسلش میکنم اگه پات خوب شده امروز کلا باید بدویی...
#Part۱۲۳
لبخندی زدمو چیزی نگفتم تقریبا بهم رسیده بود دستامو باز کردم منتظر شدم بیاد چند قدم بیشتر فاصله نداشت که ایستاد دستامو انداختم پایین و گفتم
.: چیشد چرا وایسادی خسته شدی؟
نگاهی بهم انداخت و گفت
ــ میدونی الان شبیه چی شدی
دست به سینه گفتم
.: شبیه چی
سرشو انداخت پایینو خنده ریزی کردو گفت
ــ شبیه مامانایی شدی که دارن به بچه هاشون راه رفتن یاد میدن و تشویق میکنن فرض کن یروز به بچت اینجوری یاد بدی مامان شدن بهت میاد
با شیطنت گفتم
.: به اونجاشم میرسیم اصلا عجله نکن
لبخند موزیانه ای زدو گفت
ــ بله مامان شدنتم میبینم چند وقته دیگه
.: باشه بابا خب بحثو عوض نکن بدو بدو بیا که کلی کار داریم قراره امروز بهت کله پاچه بدم برا پاهات خوبه
با گنگی پرسید
ــ چه ربطی به کله پاچه داره من نمیخام
ابرویی بالا انداختمو گفتم
.: مجبوری بخوری مگه دست خودته الانم سفارش دادم داره میاد
دستشو تکون دادو سریع گفت
ــ نه جون من اینجور غذاها نمیخام بخدا پاهام خوب شده نمیخام
خندمو قورت دادمو گفتم
.: خوب حالاکه بدت میاد کنسلش میکنم اگه پات خوب شده امروز کلا باید بدویی...
۷.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.