p

p...31

ژان..زود باشباید بریم
دلربا..یکم دیگه صب کن ابان پیداش میکنم

ژان..زود باششش
دلربا..پیداش کردم پیداش کردم

ژان..کو نشونم بده
دلربا..اینا نگا یه جعبه گردنبند
ژان..از کجا میدونی همونه

دلربا..قدرت معنوی حس میکنم
ژلن..باشه بیا بریم

دلربا خواست بیاد که یهو در بسته شد

ژان..چی شد چرا در بسته شد
دلربا..نمیدونم بازش کن

ژان..نمیشه نمیتونم بگرد از یجایی باید باز شه
دلربا..باشه دارم میگردم
داشتن میگشتن که ژان متوجه صداهایی شد

دینگ یوشی..حالت خوبه
لیژان..گفتم که خوبم فعلا بیا بریم تو اتاق

ژان..لعنت اینا اینجا چیکار میکنن

ژان..زود باش گردنبندو بده به من یکی داره
میاد
دلربا..پس من چی

ژان..ییبو نیست غیر اونم فک نکنم کسه دیگه ای این در مخفی یو باز کنه اگه سروصدا نکنی کسی متوجه نمیشه

دلربا..باشه
گردنبندو از یه دریچه کوچیک ردش کرد وقایم شد

ژان جعبه رو بردلشت و قبله اینکه لیژان دینگ یوشی برسن از اتاق خارج شد
تو قصر بود بخاطره درگیری دروازه ها بسته بودن و ژان نمیتونست از قصر بره بیرون
منطزر بود اتاق ییبو خالی شه تا بره دلربا رو نجات بده

دینگ یوشی..فعلا اینجا بمون جات امنه
لیژان..پس تو کجا
دینگ یوشی..من میرم کمکه ییبو
لیژان ..باسه مراقب باش
دینگ یوشی..نگران نباش مراقبم توهم بیرون نیا ممکنه جونت به خطر بیوفته
فعلا من رفتم


نئوهو و ییبو در حال مبارزه بودند یهویی بدن ییبو داغ شد و با قدرت عجیبی نئوهو پرت کرد به یه طرف دیگه نئوهو یکم تعجب کرد که ییبو چطور میتونه اینقد قوی باشه که یاد حرف های لی مین افتاد که گفته بود ییبو به یه قدرت عجیب دست پیدا ‌کرده چند نفری که حواسشون بود هم یکم از قدرت ییبو تعجب کرده بودند مثل شوکای و چن ژیوان بقیه درجنگ بودن و حواسشون به ییبو نبود ییبو داشت میرفت به طرف نئوهو لی مین که متوجه شکست برادرش شد به ییبو گفت
لی مین..قربان پدرتون

ییبو.. چی شده

لی مین ..قربان انگار به پدرتون حمله شد ییبو با عجله رفت تا ببینه حال پدرش چطوره لی مین همراهش رفت بقیه هنوز درگیر بودن نئوهو دستور عقب نشینی داد با چندتا سربازی که زنده مونده بودند عقب نشینی کرد اما بخاطر بسته بودن دروازه مجبور بود تو همون قصر یه جایی مخفی بشه

ییبو وقتی رسید پیش پدرش

ییبو ..حالتون خوبه

پادشاه..اره چی شد کسی که آسیب ندید

ییبو ..نگران نباشید همگی حالشون خوبه
پادشاه ..ابرو ریزی بدی بود اول که خورشید گرفتگی بعد هم دشمن به قصر نفوذ کرده

ییبو.. نگران نباشید حتما این آبروریزی جمع میکنم

پادشاه ..سر نئوهو چی اومد

ییبو مخفی شده اما نگران نباشید نمیزارم غصر در بره حتما دستگیرش میکنم

ییبو اومد بیرون چشمش به لی مین افتاد

ییبو. کی بهت گفته که به پدرم حمله شده

لی مین یکی از نگهبان ها

ییبو ..کدومشون این دروغ گفته

لی مین.. بخاطر درگیری حواسم به صورتش نبود
ییبو.. پیداش میکنید دروازه باز نمیکنید
لی مین.. بله

دینگ یوشی همون لحظه رسید

دینگ یوشی.. حالت چطوره اتفاق بدی که نیفتاد

ییبو ..خوبم اتفاقی نیفتاده اما نئوهو هنوزم همین‌جاست مراقب باشید

دینگ یوشی.. باشه خودم میرم دنبالش میگردم

ییبو ..باشه بیا اول بریم اتاق من

دینگ یوشی. باشه

ییبو رو با لی مین گفت

ییبو..لی هن مرخصی

لی مین بله .... و رفت
دیدگاه ها (۱)

p....32لی مین تو فکر بود یعنی ییبو بهم شک کرده برادرم کجاست ...

p...33ژان تو رقاص خونه بود که یک سرباز اومد و گفت رقاصی که ت...

p..30 همگی نگاه‌ رفت به سمت صدا که دیدن نئوهو با یه لبخند شی...

p...29پچ پچ مردم شروع شد همه میگفتن پادشاه میخاسته یه دختره ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط