پارت160
#پارت160
پوزخندی زد: هیچ فقط به نظرت تنگ نیست!
اومدم حرف بزنم که کتی با لحنی که شیطونی توش موج میزد گفت: توچ، خیلی هم گشاده!
منو ارش متعجب بهش نگاه کردیم با صدای خنده کتی و کیوان به خودمون اومدیم تازه فهمیدم که منظورش چیه
یه بیشگون از بازوش گرفتم که ساکت شد!
نگاهی به ارش انداختم لبشو با زبون تر کرد شیطون گفت: تو از کجا میدونی گشاده؟!
گونه هام گل انداخت وای خدا اینا چقدر بی حیان! چرا اینجوری حرف میزنن!
کتی خواست حرف بزنه که تند گفتم: اخ بسه دیگه بیاین بریم پایین!
یه چشم غره توپ هم به هر سه شون رفتم فوری رفتم سمت در اتاق از اتاق بیرون اومدم!
بعد از چند دقیقه کتی و کیوان بعد آرش از اتاق اومدن بیرون...
نگاهی به تیپ ارش انداختم کت و شلوار توسی رنگ پوشیده برد با بلوز مشکلی که چند تا دکمه اخر رو باز گذاشته بود، نگاه مو از تیپش گرفتم
به صورتش دوختم ته ریش گذاشته بود و موهاش داده بود بالا جذاب شده بود!
با سلقمه ایی که کتی بهم زد نگاهش کردم شیطون گفت:
خوردیش؟!
ایشی کردم در کنار آرش به پایین رفتیم!
با پایین رفتن از پله ها همه نگاه ها سمت ما چرخید مکثی رو پله ها کردیم که آرش دستمو گرفت نگاهی به نیم رخ جذابش کردم فشاری به دستم داد و پله های باقی مونده رو پایین رفتیم!
بعد از خوش و بش با مهمونا هر چهارتامون رفتیم سمت یکی از میزا دورش جمع شدیم!
نگاهی به ساعت مچیم انداختم: ساعت 7:30رو نشون میداد
و ما باید ساعت 8:30 خونه مهرانی میبودیم!
نگاهی به اطراف انداختم مهمونیشون خیلی کسل کننده بود عده ایی از جوونا وسط. پیست رقص با اون آهنک ملایم در حال رقص بودن و اون وسط تو بغل هم ولو!
نگاهمو ازشون گرفتم که نگاهم به ارش خورد سرش نزدیک آورد اروم لای گوشم گفت:
چرا بی قراری؟!
سرمو کج کردم که نوک دماغم خورد به دماغش در همون حال گفتم:
نه چیزی نیست!
آروم گفت: توام از این مهمونی خسته شدی؟!
لب باز کردم بگه اره که کتی گفت: خجالت بکشید، اینجا جای اینکارست؟!
تازه فهمیدم تو چه وضعیتی هستیم فوری ازش جدا شدم..
صاف سرجام وایستادم، نگاهی به کتی انداختم اون روز از سر کنجکاوی از خانون غریبی پرسیدم که کتی چیکاره ارش میشه و اون گفت که خواهرش! باید بگم خوش بحال ارش واسه خواهری که داره...
بعد از خوردن شیرینی و شربتم به اشاره ارش از جام بلند شدم و باهم قدم برداشتیم سمت خروجی خونه!
مانتومو از خدمتکار گرفتم مشغول بستن دکمه هام بودم که به شدت پرت شدم عقب دستمو رو دیوار گذاشتم با چشمای گرد شده به ارش نگاه کردم که یه دختر ازش آویزون شده بود.
گونه ارش رو بوسید با اون صدای جیغ جیغیش گفت:
آرشم دلتنگت بودم! چند بار خواستم بهت سر بزنم ولی فرصت نشد ببخشید عشقم!
آرشی اخمی کرد بی توجه به اون نگاهی به انداخت: بریم؟!
سرمو تکون دادم اخرین دکمه مانتومم بستم. دختره یه نگاه با غیض بهم انداخت رو به آرش گفت: خانوم کی باشند؟!
آرش بدون اینکه نگاهش کنه گفت: به توچه!
خم شد دست منو کشید به سرعت از خونه بیرون اومدیم با اون کفشای پاشنه بلند سخت بود انقدر تند راه برم نفس نفس زنان گفتم:
وای آرش، دستم کنده شد اروم تر!
سرجاش وایستاد بهم نگاه کرد: باشه! بیا بریم راننده منتظره!
نگاهی به حیاطشون انداختم ولی راننده ایی ندیدم گیج نگاهش کردم که حرصی گفت:
احمق جان بیرون منتظره!
اخمی کردم: احمق خودتی با دوست دخترت!
همین طور که ازم دور شد گفت: دوست دختری ندارم زیر لب درکی نثارش کردم پشت سرش راه افتادم غافل از اینکه....
صدای موزیک به شدت کر کننده بود اخ نمیدونم منو چه به این مهمونی ها... انقدر مهمونی شلوغ بود که اصلا جا نبود وایستی با صدای دیجی موزیک قطع شد و همه دست از رقصیدن برداشتن یه گوشه وایستادن!
دیجی: خب خیر مقدم به شما عزیزان ما امشب علاوه بر اینکه برای مهمونی شرکت دور هم جمع شدیم یه عنوان دیگه هم داره
مکثی کرد: و اینکه جشن نامزدی دختر اقای مهرانی هم هست!
بازار پچ پچ ها شروع شد...
دیجی: خواهشا چند دقیقه اروم باشید، دختر اقای مهرانی خیلی وقته مراسم نامزدی و عقدش تموم شده ولی هیچ کس خبر نداشت امروز رسما میخوان که اعلام کنند
با دست به پله ها اشاره کرد :به افتخارشون
نگاه مو به پله ها دوختم با دیدن ....
پوزخندی زد: هیچ فقط به نظرت تنگ نیست!
اومدم حرف بزنم که کتی با لحنی که شیطونی توش موج میزد گفت: توچ، خیلی هم گشاده!
منو ارش متعجب بهش نگاه کردیم با صدای خنده کتی و کیوان به خودمون اومدیم تازه فهمیدم که منظورش چیه
یه بیشگون از بازوش گرفتم که ساکت شد!
نگاهی به ارش انداختم لبشو با زبون تر کرد شیطون گفت: تو از کجا میدونی گشاده؟!
گونه هام گل انداخت وای خدا اینا چقدر بی حیان! چرا اینجوری حرف میزنن!
کتی خواست حرف بزنه که تند گفتم: اخ بسه دیگه بیاین بریم پایین!
یه چشم غره توپ هم به هر سه شون رفتم فوری رفتم سمت در اتاق از اتاق بیرون اومدم!
بعد از چند دقیقه کتی و کیوان بعد آرش از اتاق اومدن بیرون...
نگاهی به تیپ ارش انداختم کت و شلوار توسی رنگ پوشیده برد با بلوز مشکلی که چند تا دکمه اخر رو باز گذاشته بود، نگاه مو از تیپش گرفتم
به صورتش دوختم ته ریش گذاشته بود و موهاش داده بود بالا جذاب شده بود!
با سلقمه ایی که کتی بهم زد نگاهش کردم شیطون گفت:
خوردیش؟!
ایشی کردم در کنار آرش به پایین رفتیم!
با پایین رفتن از پله ها همه نگاه ها سمت ما چرخید مکثی رو پله ها کردیم که آرش دستمو گرفت نگاهی به نیم رخ جذابش کردم فشاری به دستم داد و پله های باقی مونده رو پایین رفتیم!
بعد از خوش و بش با مهمونا هر چهارتامون رفتیم سمت یکی از میزا دورش جمع شدیم!
نگاهی به ساعت مچیم انداختم: ساعت 7:30رو نشون میداد
و ما باید ساعت 8:30 خونه مهرانی میبودیم!
نگاهی به اطراف انداختم مهمونیشون خیلی کسل کننده بود عده ایی از جوونا وسط. پیست رقص با اون آهنک ملایم در حال رقص بودن و اون وسط تو بغل هم ولو!
نگاهمو ازشون گرفتم که نگاهم به ارش خورد سرش نزدیک آورد اروم لای گوشم گفت:
چرا بی قراری؟!
سرمو کج کردم که نوک دماغم خورد به دماغش در همون حال گفتم:
نه چیزی نیست!
آروم گفت: توام از این مهمونی خسته شدی؟!
لب باز کردم بگه اره که کتی گفت: خجالت بکشید، اینجا جای اینکارست؟!
تازه فهمیدم تو چه وضعیتی هستیم فوری ازش جدا شدم..
صاف سرجام وایستادم، نگاهی به کتی انداختم اون روز از سر کنجکاوی از خانون غریبی پرسیدم که کتی چیکاره ارش میشه و اون گفت که خواهرش! باید بگم خوش بحال ارش واسه خواهری که داره...
بعد از خوردن شیرینی و شربتم به اشاره ارش از جام بلند شدم و باهم قدم برداشتیم سمت خروجی خونه!
مانتومو از خدمتکار گرفتم مشغول بستن دکمه هام بودم که به شدت پرت شدم عقب دستمو رو دیوار گذاشتم با چشمای گرد شده به ارش نگاه کردم که یه دختر ازش آویزون شده بود.
گونه ارش رو بوسید با اون صدای جیغ جیغیش گفت:
آرشم دلتنگت بودم! چند بار خواستم بهت سر بزنم ولی فرصت نشد ببخشید عشقم!
آرشی اخمی کرد بی توجه به اون نگاهی به انداخت: بریم؟!
سرمو تکون دادم اخرین دکمه مانتومم بستم. دختره یه نگاه با غیض بهم انداخت رو به آرش گفت: خانوم کی باشند؟!
آرش بدون اینکه نگاهش کنه گفت: به توچه!
خم شد دست منو کشید به سرعت از خونه بیرون اومدیم با اون کفشای پاشنه بلند سخت بود انقدر تند راه برم نفس نفس زنان گفتم:
وای آرش، دستم کنده شد اروم تر!
سرجاش وایستاد بهم نگاه کرد: باشه! بیا بریم راننده منتظره!
نگاهی به حیاطشون انداختم ولی راننده ایی ندیدم گیج نگاهش کردم که حرصی گفت:
احمق جان بیرون منتظره!
اخمی کردم: احمق خودتی با دوست دخترت!
همین طور که ازم دور شد گفت: دوست دختری ندارم زیر لب درکی نثارش کردم پشت سرش راه افتادم غافل از اینکه....
صدای موزیک به شدت کر کننده بود اخ نمیدونم منو چه به این مهمونی ها... انقدر مهمونی شلوغ بود که اصلا جا نبود وایستی با صدای دیجی موزیک قطع شد و همه دست از رقصیدن برداشتن یه گوشه وایستادن!
دیجی: خب خیر مقدم به شما عزیزان ما امشب علاوه بر اینکه برای مهمونی شرکت دور هم جمع شدیم یه عنوان دیگه هم داره
مکثی کرد: و اینکه جشن نامزدی دختر اقای مهرانی هم هست!
بازار پچ پچ ها شروع شد...
دیجی: خواهشا چند دقیقه اروم باشید، دختر اقای مهرانی خیلی وقته مراسم نامزدی و عقدش تموم شده ولی هیچ کس خبر نداشت امروز رسما میخوان که اعلام کنند
با دست به پله ها اشاره کرد :به افتخارشون
نگاه مو به پله ها دوختم با دیدن ....
۲.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.