پارت161
#پارت161
با دیدن فردی که رو پله ها بود نفس تو سینه م حبس شد کل خونه رو سرم در حال چرخش بود حس میکردم دارم اشتباه میبینم
غیر ممکنه اون اینجا باشه! ناباور چند بار پلک زدم ولی خودش بود نگاه مو ازش گرفتم به دختری دوختم که دستاشو دور بازوش حلقه کرده بود و با لبخند از پله ها پایین اومدن!
کر شده بودم هیچی نمیشنیدم نه امکان نداره، من خیالی شدم!ولی نه خودشه
یعنی ازدواج کرده؟ چند بار حرف دیجی تو مغم اکو رفت:
خیلی وقته مراسم نامزدی و عقدشون تموم شده!
نه نه حامد انقدر بی وفا نیست که به این زودی ازدواج کنه! نه نه!
سرم گیج رفت خواستم زمین بخورم که دستی بین زمین و هوا گرفتم بعد صدای نگران آرش به گوش رسید:
مهسا چی شده؟ خوبی؟!
اما جواب من فقط سکوت بود.
دستشو دور شونه م حلقه کرد کمکم کرد رو یه صندلی بشینم!
اما من انگار ربات بودم باورم نمیشد حامد با اون دختره اینجا باشند. لعنتی چرا هر جا میرم هستن؟ چرا انقدر با اون دختره خوش بود؟
با حس تکون های شدیدی به خودم اومدم آرش جلوم زانو زد دستامو گرفت:
مهسا چرا انقدر سردی؟!
دهنمو باز کردم حرفی بزنم ولی ولی هیچ صدایی از دهنم خارج نشد!
(آرش)
داشتم نگرانش میشدم بدجور بدنش یخ زده بود هر کاری هم میکرد نمیتونست حرف بزنه! به خدمت کار اشاره کردم که اب بیاره
آرش: د لعنتی چت شد اخه ها؟ چرا اینجوری شدی؟!
_آقا آبتون!
لیوان اب رو از تو سینی برداشتم خم شدم و لیوان رو به لبش نزدیک کردم چند جرعه از اب رو خورد، لیوان رو میز گذاشتم.
آرش: خوبی؟!
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفت: خوبم!
نگاهی به اطراف انداختم کسی حواسش به ما نبود بهتر بود از اینجا ببرمش! کمکش کردم از جاش بلند شد اروم اروم سمت در خروجی رفتیم، به یکی از خدمتکارا گفتم که مانتوشو بیاره بعد از چند دقیقه اورد. با همکاری خودش تنش کردم
آروم از خونه زدیم بیرون
راننده با دیدنمون سمتمون اومد.
راننده: آقا چیزی شده؟!
آرش: ماشین رو بیار!
سری تکون داد و رفت ماشین رو بیاره، تکونی به مهسا دادم لب زد: سردمه!
هوا رو به سردی میرفت و به جز مانتو چیزی تنش نکرده بود و با اون لباسی که پوشیده بود مسلم بود سردش میشود.
از خودم جداش کردم به سختی رو پای خودش بند بود، فوری کتمو در آوردم انداختم رو شونه ش. همون لحظه راننده هم ماشین آورد. در رو باز کردم کمکش کردم سوار شه، بعد از اینکه خودمم سوار شدم اشاره کردم حرکت کنه!
هنوز از کوچه خارج نشده بودیم که سرشو گذاشت رو شونه م
لعنتی امشب چی دید که انقدر داغون شد! یعنی چه اتفاقی افتاد اون که خوب بود!
راننده: آقا کجا برم؟
سرمو خم کردم بهش نگاه کردم از نفسای منظمش حدس زدم که خوابه.
آرش: برو آپارتمانم!
راننده:چشم.
اول اینکه آدرس خونه شونو بلد نبودم دوم اینکه با این حالش بهتر بود خونه نره...
با دیدن فردی که رو پله ها بود نفس تو سینه م حبس شد کل خونه رو سرم در حال چرخش بود حس میکردم دارم اشتباه میبینم
غیر ممکنه اون اینجا باشه! ناباور چند بار پلک زدم ولی خودش بود نگاه مو ازش گرفتم به دختری دوختم که دستاشو دور بازوش حلقه کرده بود و با لبخند از پله ها پایین اومدن!
کر شده بودم هیچی نمیشنیدم نه امکان نداره، من خیالی شدم!ولی نه خودشه
یعنی ازدواج کرده؟ چند بار حرف دیجی تو مغم اکو رفت:
خیلی وقته مراسم نامزدی و عقدشون تموم شده!
نه نه حامد انقدر بی وفا نیست که به این زودی ازدواج کنه! نه نه!
سرم گیج رفت خواستم زمین بخورم که دستی بین زمین و هوا گرفتم بعد صدای نگران آرش به گوش رسید:
مهسا چی شده؟ خوبی؟!
اما جواب من فقط سکوت بود.
دستشو دور شونه م حلقه کرد کمکم کرد رو یه صندلی بشینم!
اما من انگار ربات بودم باورم نمیشد حامد با اون دختره اینجا باشند. لعنتی چرا هر جا میرم هستن؟ چرا انقدر با اون دختره خوش بود؟
با حس تکون های شدیدی به خودم اومدم آرش جلوم زانو زد دستامو گرفت:
مهسا چرا انقدر سردی؟!
دهنمو باز کردم حرفی بزنم ولی ولی هیچ صدایی از دهنم خارج نشد!
(آرش)
داشتم نگرانش میشدم بدجور بدنش یخ زده بود هر کاری هم میکرد نمیتونست حرف بزنه! به خدمت کار اشاره کردم که اب بیاره
آرش: د لعنتی چت شد اخه ها؟ چرا اینجوری شدی؟!
_آقا آبتون!
لیوان اب رو از تو سینی برداشتم خم شدم و لیوان رو به لبش نزدیک کردم چند جرعه از اب رو خورد، لیوان رو میز گذاشتم.
آرش: خوبی؟!
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفت: خوبم!
نگاهی به اطراف انداختم کسی حواسش به ما نبود بهتر بود از اینجا ببرمش! کمکش کردم از جاش بلند شد اروم اروم سمت در خروجی رفتیم، به یکی از خدمتکارا گفتم که مانتوشو بیاره بعد از چند دقیقه اورد. با همکاری خودش تنش کردم
آروم از خونه زدیم بیرون
راننده با دیدنمون سمتمون اومد.
راننده: آقا چیزی شده؟!
آرش: ماشین رو بیار!
سری تکون داد و رفت ماشین رو بیاره، تکونی به مهسا دادم لب زد: سردمه!
هوا رو به سردی میرفت و به جز مانتو چیزی تنش نکرده بود و با اون لباسی که پوشیده بود مسلم بود سردش میشود.
از خودم جداش کردم به سختی رو پای خودش بند بود، فوری کتمو در آوردم انداختم رو شونه ش. همون لحظه راننده هم ماشین آورد. در رو باز کردم کمکش کردم سوار شه، بعد از اینکه خودمم سوار شدم اشاره کردم حرکت کنه!
هنوز از کوچه خارج نشده بودیم که سرشو گذاشت رو شونه م
لعنتی امشب چی دید که انقدر داغون شد! یعنی چه اتفاقی افتاد اون که خوب بود!
راننده: آقا کجا برم؟
سرمو خم کردم بهش نگاه کردم از نفسای منظمش حدس زدم که خوابه.
آرش: برو آپارتمانم!
راننده:چشم.
اول اینکه آدرس خونه شونو بلد نبودم دوم اینکه با این حالش بهتر بود خونه نره...
۲.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.