عشق ممنوع!(46 ادامه)
و در خونه رو محکم کوبید. جیمین نمی دونست چرا اینقدر عصبانی شده بود. درست بود ؛ دختری که الان رفته بود خیلی خشن بود. اکثر مکالماتش تیکه های نیش دار و بدی داشتن. به کسی توجه نمی کرد و درواقع اگر کاری براش سود نداشت انجام نمی داد ولی کسی هم نبود که وقتی عصبانی میشه ، عصبانیتش رو نشون بده.
برای کارمندای کمپانی اینجوری بود که اون یه دختری هست که هیچ چیز براش اهمیت نداره ولی توی شناخت کمی که ازش پیدا کرده بود اون دختری هست که عصبانیتش رو به بقیه نشون نمیده.
ولی چرا رو خود جیمین هم نمی دونست.
"من چجوری با لین دختر فکر کردم می تونم بمونم؟!"
و شاید اگر رورا ذهنش جیمن رو می خوند هرگز اونجوری برخورد نمی کرد..
برای کارمندای کمپانی اینجوری بود که اون یه دختری هست که هیچ چیز براش اهمیت نداره ولی توی شناخت کمی که ازش پیدا کرده بود اون دختری هست که عصبانیتش رو به بقیه نشون نمیده.
ولی چرا رو خود جیمین هم نمی دونست.
"من چجوری با لین دختر فکر کردم می تونم بمونم؟!"
و شاید اگر رورا ذهنش جیمن رو می خوند هرگز اونجوری برخورد نمی کرد..
۱۳.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.