تبادل جاسوس
#تبادل جاسوس
#پارت۹
چشماش رو باز کرد و با حس کردن جسمی توی بغلش به سمتش چرخید
لبخند محوی از تمسخر زد
اون دختر دیشب براشون محدوده خواب مشخص کرده بود و حالا خودش اون رو رد کرده بود
نگاهی بهش انداخت
چطور قرار بود با هم سر کنن
اونها از هم متنفر بودن
و تحمل کردن هم براشون سخت
لای چشماش رو باز کرد و حس کرد که نفس هایی به صورتش برخورد می کنن
به سمت شخصی که نفس هاش اذیتش می کرد نگاه کرد
_هی!شت!
داد زد و عقب کشید
کی این اتفاق افتاد!
کی اول محدوده رو رد کرده بود!
_تو!مگه نگفتم اینوری نیا!
با خنده ی اون فهمید که احتمالا خودش محدوده رو رد کرده
بدون توجه به کوک که همچنان بهش زل زده بود از روی تخت بلند شد
_مهم نیست،خب چیزه من میرم بیرون
_کجا میرید؟
_خب،تفریح؟
از جاش بلند شد و به سمتش اومد
_بانو شما نباید توی عموم باشید!
_هی میشه راحت حرف بزنی؟
اون دختر زیادی رک بود!
_نمیشه، شما هم بهتره راحت نباشید
_خب هر چی گودبای
بعضی عبارت هاش رو نمی فهمید!
اما باید جلوش رو می گرفت
احتمالا بعضی ها قصد از بین بردنش رو داشتن و اگه این اتفاق می افتاد اون جائونگ براش دردسر می شد
_بانو صبر کنید!
کمی به سرعت قدم هاش افزود و دست اون دختر رو گرفت تا برگرده
_چیه؟
_با هم میریم
نمیدونست این کلمه از کجا در اومد ولی خب گفتش!
_نه باهات حال نمی کنم
دختر دوباره خواست بره که متوقفش کرد
_یا با من میرید یا هم حق ندارید برید
...
#بی تی اس
#پارت۹
چشماش رو باز کرد و با حس کردن جسمی توی بغلش به سمتش چرخید
لبخند محوی از تمسخر زد
اون دختر دیشب براشون محدوده خواب مشخص کرده بود و حالا خودش اون رو رد کرده بود
نگاهی بهش انداخت
چطور قرار بود با هم سر کنن
اونها از هم متنفر بودن
و تحمل کردن هم براشون سخت
لای چشماش رو باز کرد و حس کرد که نفس هایی به صورتش برخورد می کنن
به سمت شخصی که نفس هاش اذیتش می کرد نگاه کرد
_هی!شت!
داد زد و عقب کشید
کی این اتفاق افتاد!
کی اول محدوده رو رد کرده بود!
_تو!مگه نگفتم اینوری نیا!
با خنده ی اون فهمید که احتمالا خودش محدوده رو رد کرده
بدون توجه به کوک که همچنان بهش زل زده بود از روی تخت بلند شد
_مهم نیست،خب چیزه من میرم بیرون
_کجا میرید؟
_خب،تفریح؟
از جاش بلند شد و به سمتش اومد
_بانو شما نباید توی عموم باشید!
_هی میشه راحت حرف بزنی؟
اون دختر زیادی رک بود!
_نمیشه، شما هم بهتره راحت نباشید
_خب هر چی گودبای
بعضی عبارت هاش رو نمی فهمید!
اما باید جلوش رو می گرفت
احتمالا بعضی ها قصد از بین بردنش رو داشتن و اگه این اتفاق می افتاد اون جائونگ براش دردسر می شد
_بانو صبر کنید!
کمی به سرعت قدم هاش افزود و دست اون دختر رو گرفت تا برگرده
_چیه؟
_با هم میریم
نمیدونست این کلمه از کجا در اومد ولی خب گفتش!
_نه باهات حال نمی کنم
دختر دوباره خواست بره که متوقفش کرد
_یا با من میرید یا هم حق ندارید برید
...
#بی تی اس
۳.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.