پارت

#پارت_۴۶
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان

نیکا و من رفتیم جلو و جلوی ممد و گرفتیم

دیانا : ممد یه مشت خوابوند تو صورت ارسلان که لب ارسلان پاره شد و کنار لبش خون اومد
متین و نیکا رفتن جلوی ممد و گرفتن و از خونه بردنش بیرون
منم رفتم یه دستمال آوردم و گذاشتم کنار ارسلان و بردمش تو دستشویی تا صورتش رو بشوره

ارسلان : فک کرده کیه؟ مرتیکه بیشور هر چی از دهنش در اومد گفت
دیانا : نباید باهاش درگیر میشدی
ارسلان : مگه ندیدی چی گفت

خشم رو میتونستم تو چشمای ارسلان ببینم
سرمو گذاشتم رو تن ارسلان

با تن صدایی آرومی و که فقط ارسلان بشنوه گفتم
دیانا : واقعا همچی تقصیر منه
ارسلان : دیانا نگو

سرمو از تنش آوردم و بیرون و گفتم
دیانا : چرا نگم؟
اگه اونروز من نمی اومدم اون پارتی تو باهام رل نمیزدی
پارسا هم عاشق من نمیشد ممد هم چاقو نمی‌کرد تو شیکم پارسا
اصن پیشنهاد کبابی رو کی داد؟
من دیگه اه
ارسلان : دیانا هیچم تقصیر تو نیس
دیانا : ارسلان.....

حرفم نصفه موند که متین اومد تو خونه

متین : ارسلان یه دیقه بیا
ارسلان : برا چی؟
متین : ممد باهات کار داره
ارسلان : من با اون مرتیکه کاری ندارم
متین : ارسلان تو رو خدا لوس نشو

اگه میخواید کل رمان رو بخونید به پیجم بیاید 🤍😄
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۴۷#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : ارسلان : برو بین...

#پارت_۴۸#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمانچشمامو به زور باز کردم یه ...

#پارت_۴۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمانسریع رسیدیم خونه ی متین م...

#پارت_۴۴#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان‌دیانا: پارسا و اون چند تا...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط