رمان خان زاده خانزاده

🥀رمان خان زاده ،خانزاده🥀:
#هوس_خان👑
#پارت131



با حرفاش کاراش کاری میکرد که دو دل بشم که بیشتر بشناسمش تا بفهمم این دختر از من از زندگیم از عشقی که بهم میگه داره چی میخواد

کم کم از شدت عصبانیت رنگ صورتش به قرمزی می زد اما خودشونباخت و با فریاد بلندی جلو اون همه خدمتکارو نگهبان گفت
_فکر می‌کنی چه کاری میکنی
من یه دختر دهاتی و رعیت ساده نیستم که بتونی با من اینطور حرف بزنی من یه خانزادم درست مثل تو پس حق نداری اینطور سرم داد بزنی

پوزخندی تحویلش دادم و گفتم
ببین دختر خوب من و تو یه زندگی و شروع کردیم چه بخواهیم چه نخواهیم توی این زندگی گیر افتادیم و باید با هم به تفاهم برسیم تفاهم یعنی اینکه تو الان به من توضیح بدی کجا رفته بودی و چرا بدون خبر رفته بودی چرا اصرار داشتی که بدون من بیرون بری وگرنه کاری می کنم که زودتر بفهمم جریان از چه قرار بوده وبدون اگر چیز مشکوکی هست و ببینم اون موقع برای تو خیلی بد میشه..

این بار عصبانیتش تبدیل به گریه شد دست روی صورتش گذاشت و با گریه داخل خانه خونه رفت اما من همین جا ایستادم شاید زیاده روی کرده بودم شاید به خاطر حال خرابی که داشتم به خاطر دلتنگی که برای اون دختر داشتم تمام دقه دلی موسر این بدبخت خالی کرده بودم

🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

#هوس_خان👑#پارت132 اما بهتر بود به قول قدیمی‌ها گربه را دم حج...

#هوس_خان👑#پارت133 کز کرده بود و روی تخت بخواب رفته بود از ...

#هوس_خان👑#پارت130از کنارم گذشت و گفت انگار _عصبانی هستی من م...

هوس_خان👑#پارت129وارد خونه شدیم به اتاقی که همیشه مال خودم بو...

آتشی بودی و هر وقت تو را می دیدممثل اسپند، دلم جای خودش بند ...

بچه ها یه چیزی فهمیدم !!👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻دقت کردین که همه تو این اجرا...

برو بخون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط