عشق سیاه و سفید p34
عشق سیاه و سفید p34
مامان:اها
سونگ مین:مامان تا کی اینجا وایمیستی
مامان:مامان جان دخترک نازم وقتی تهیونگ اوردم اینجا گفت که کوکی و سونگ مین برگشت باهم دوباره ولی انگار یه چیزیش بود نمیدونم فقط گریه میکرد هروقت اسمت میومد چیزی شده بینتون
سونگ مین:ن مامان ولی تهیونگ تورو اورد ...
مامان:اره چرا
یه دقیقه به این فکر کردم که چطور میتونه انقدر پست فطرت باشه بایدم پشیمون باشه چون همش تقصیر اونه هیچ وقت نتونست خوبی هامو ببینه
مامان:دخترم،سونگ مین کجایی چرا جوابمو نمیدی
سونگ مین:ها ؟ن مامان چیزی نشده نگران نباش
مامان :دخترم الان زنگش بزن تصویری میخام ببینمش یه موقع حالش بد نباشه
سونگ مین:الان مامان
مامان:اره عزیزکم
نمیتونستم بگم ن چون شک میکرد به خاطر همین زنگش زدم
تهیونگ:الو،چی؟سونگ مین ....سلام حالت خوبه بهتری
با سردی جواب دادم
سونگ مین:سلام ممنون مامانم کارت داشت راستی ازت ممنونم مامانمو رسوندی
تهیونگ:عه خاله جان ،خاهش میکنم باشه گوشی رو بهش بده
مامان:سلام پسرم خوبی
تهیونگ:ممنون خاله جان خودتون خوبید
بعد از اینکه با تهیونگ حرف زد گفت:من میرم به غذا سر بزنم و کمک سرپرست چو کنم توهم برو دوش بگیر مادر
سونگ مین:باشه مامان
اروم از پله ها رفتم بالا سرم درد میکرد
جونگ کوک:اومدی بیا کمکت کنم دوش بگیری ،سرت که درد نگرفته
سکنگ مین:یه ذره ولی خوب شد ،ممنون میشه کمک کنی زیپ لباسمو باز کنی
جونگ کوک:بله عزیزم تو لب تر کن عروسکم
سونگ مین:ممنون
لبخندی زدم و رفتم تو حموم و با کمک کوکی حموم کرد و اومدم بیرون رفتیم تو اتاق
جونگ کوک:سشوار کجاست
سونگ مین:اونجاس
سشوار و برداشت و اومد سمتم و موهامو سشوار کرد
سونگ مین:کوکی من باید یه چیزی بهت بگم ،من معلوم نیست چقدر دیگه میتونم زنده باشم پس بیا جدا بشیم اینجوری برای هردومون بهتره
جونگ کوک:سونگ مین دربارش حرف نزن بهت گفتم من نمیزارم چیزیت بشه اگه خاستی بری منم باهات میام فهمیدی بس کن جلوم از این حرفا نزن
سونگ مین:اما.....
جونگ کوک:ساکت باش به خودت فشار نیار بیا بریم پایین پیش مامانت شام بخوریم
سونگ مین:باش بریم
اومد جلوم و لبامو بوسید و منم بوسش کردم و رفتم پایین وپیش مامانم شام خوردیم
جونگ کوک:به خیلی غذاتون خوشمزه بود یادمه اخرین باری که همچین غذایی خوردم ۴ سالم بود روز تولدم مامانم برام درست کرد(با بغض و قطره اشکی که از کنار چشماش چکید)
دیدم کوکی بغض کرد رفتم و اشک روی گونش رو پاک کردم که مامانم متوجه نشه
مامان:اخی خدابیامرزتش
جونگ کوک:ممنونم
بعد از شام رفتیم بالا و کوک هم اومد کنارم و بغلم کرد و خابیدیم که یهو پریدم بالا
سونگ مین:وای سرم
جونگ کوک:چی شده ها
سونک مین:سرم درد گرفت
جونگ کوک:بلند شو بریم دکتر
مامان:اها
سونگ مین:مامان تا کی اینجا وایمیستی
مامان:مامان جان دخترک نازم وقتی تهیونگ اوردم اینجا گفت که کوکی و سونگ مین برگشت باهم دوباره ولی انگار یه چیزیش بود نمیدونم فقط گریه میکرد هروقت اسمت میومد چیزی شده بینتون
سونگ مین:ن مامان ولی تهیونگ تورو اورد ...
مامان:اره چرا
یه دقیقه به این فکر کردم که چطور میتونه انقدر پست فطرت باشه بایدم پشیمون باشه چون همش تقصیر اونه هیچ وقت نتونست خوبی هامو ببینه
مامان:دخترم،سونگ مین کجایی چرا جوابمو نمیدی
سونگ مین:ها ؟ن مامان چیزی نشده نگران نباش
مامان :دخترم الان زنگش بزن تصویری میخام ببینمش یه موقع حالش بد نباشه
سونگ مین:الان مامان
مامان:اره عزیزکم
نمیتونستم بگم ن چون شک میکرد به خاطر همین زنگش زدم
تهیونگ:الو،چی؟سونگ مین ....سلام حالت خوبه بهتری
با سردی جواب دادم
سونگ مین:سلام ممنون مامانم کارت داشت راستی ازت ممنونم مامانمو رسوندی
تهیونگ:عه خاله جان ،خاهش میکنم باشه گوشی رو بهش بده
مامان:سلام پسرم خوبی
تهیونگ:ممنون خاله جان خودتون خوبید
بعد از اینکه با تهیونگ حرف زد گفت:من میرم به غذا سر بزنم و کمک سرپرست چو کنم توهم برو دوش بگیر مادر
سونگ مین:باشه مامان
اروم از پله ها رفتم بالا سرم درد میکرد
جونگ کوک:اومدی بیا کمکت کنم دوش بگیری ،سرت که درد نگرفته
سکنگ مین:یه ذره ولی خوب شد ،ممنون میشه کمک کنی زیپ لباسمو باز کنی
جونگ کوک:بله عزیزم تو لب تر کن عروسکم
سونگ مین:ممنون
لبخندی زدم و رفتم تو حموم و با کمک کوکی حموم کرد و اومدم بیرون رفتیم تو اتاق
جونگ کوک:سشوار کجاست
سونگ مین:اونجاس
سشوار و برداشت و اومد سمتم و موهامو سشوار کرد
سونگ مین:کوکی من باید یه چیزی بهت بگم ،من معلوم نیست چقدر دیگه میتونم زنده باشم پس بیا جدا بشیم اینجوری برای هردومون بهتره
جونگ کوک:سونگ مین دربارش حرف نزن بهت گفتم من نمیزارم چیزیت بشه اگه خاستی بری منم باهات میام فهمیدی بس کن جلوم از این حرفا نزن
سونگ مین:اما.....
جونگ کوک:ساکت باش به خودت فشار نیار بیا بریم پایین پیش مامانت شام بخوریم
سونگ مین:باش بریم
اومد جلوم و لبامو بوسید و منم بوسش کردم و رفتم پایین وپیش مامانم شام خوردیم
جونگ کوک:به خیلی غذاتون خوشمزه بود یادمه اخرین باری که همچین غذایی خوردم ۴ سالم بود روز تولدم مامانم برام درست کرد(با بغض و قطره اشکی که از کنار چشماش چکید)
دیدم کوکی بغض کرد رفتم و اشک روی گونش رو پاک کردم که مامانم متوجه نشه
مامان:اخی خدابیامرزتش
جونگ کوک:ممنونم
بعد از شام رفتیم بالا و کوک هم اومد کنارم و بغلم کرد و خابیدیم که یهو پریدم بالا
سونگ مین:وای سرم
جونگ کوک:چی شده ها
سونک مین:سرم درد گرفت
جونگ کوک:بلند شو بریم دکتر
۵۰.۲k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.