smile
smile
part33
ا/ت
کتابخونه بودم جونگکوک هم پیشم بود
ا/ت: امروز میرم پیش میجون این روزا زیاد سعی میکنم باهاش صمیمی باشم تا قبول کنه که باهم قرار بزاریم
کوک: افرین دوس دختر باهوشم
ا/ت: میجون داره بهم زنگ میزنه الو سلام داداش
میجون: سلام کجایی؟
ا/ت: کتابخونه
میجون: اها
ا/ت: کارم داشتی؟
میجون: نه
ا/ت: گوشیو قطع کرد
کوک: خیلی دوست داره نگرانته بخاطر همین زنگ زده بود
ا/ت: شاید خب بزار من بقیه داستانو میخونم تعریف میکنم برات
کوک: باشه عزیزم من اینجا میشینم نگات میکنم
نیم ساعت بعد
ا/ت: تموم شد میرم کتاب و بزارم بعد میام
کوک: باشه
کتاب و گذاشتم و برگشتم
ا/ت: برگردیم
کوک: اره
ا/ت: تو راه بهت میگم
خواستیم درو باز کنیم در باز شد میجون اومد
دست جونگکوک ول کردم
میجون: بیاید بیرون کتابخونست نمیتونم باهاتون حرف بزنم
رفتیم بیرون
میجون: چرا بهت زنگ زدم گفتی کسی پیشم نیست؟
ا/ت: راستش جونگکوک تازه اومد
میجون: خواستید کجا برید؟
ا/ت: خواستم برگردم خونه
میجون: پس چرا دست همو گرفته بودید
ا/ت: چی؟ دست همو؟
میجون: ا/ت تا کی میخوای دروغ بدی من میدونم شما دوتا باهم قرار میزارید
ا/ت: داداش
میجون: هیچی نگو چرا بهم زودتر نگفتی اگه خودت میومدی بهم میگفتی من مخالفت نمیکردم فک میکنی چی چرا به من نگفتید
ا/ت: راستش میخواستم هفته بعد بهت بگم
کوک: میجون بزار خودم بهت میگم
میجون: لازم نکرده ا/ت برگرد خونه
ا/ت: نه نه تا خونه خیلی راهه
میجون اومد نزدیکم خواست منو بزنه دستمو گذاشتم رو سرتم رفتم پش جونگکوک
میجون: سریع برو اینجا نمون
ا/ت: داداش بزار برات توضیح بدم
میجون: اونو میبینی بهش میگن ایستگاه اتوبوس برو سوار شو
ا/ت: داداش
میجون: ا/ت بهت میگم برو سریع
کوک
ا/ت رفت
کوک: ببین فک نکن من چون ا/ت خواهر دوستمه فقط میخوام باهاش قرار بزارم نه اینطور نیست و قصدم بازی یا چیز دیگه ای نیست واقعا دوسش دارم تو که خودت میدونی دوس داشتن چیه دیشب ازدواج کردی
میجون: بخاطر خودمه واقعا خیلی احمقم که حالش خوب نبود جونگکوک تو برو پیشش فک کردم فک میکنی خواهرته تا نه عاشقش شدی گفتم رو خواهرم حساسم این فقط حرف نبود واقعا حساسم
کوک: نمیزاری ما باهم قرار بزاریم؟
میجون: نه
کوک: چرا؟ من گفتم که ا/ت رو خیلی دوست دارم فک کنم ا/ت هم
میجون:تو خانوادتو در نظر گرفتی
کوک: میدونم میدونم خانوادم مخالفت میکنن ولی من اونارو راضی میکنم گفتم که عشق من به ا/ت الکی نیست
میجون اومد نزدیکم یه سیلی زد تو گوشم
میجون: اسم خواهر منو به زبونت نیار
کوک: راضی کردن تو برای من کار سختی نیست من سخت تر از اینا هم پشت سر گذاشتم و میزارم تا بتونم به ا/ت برسم
باز اومد یه سیلی دیگه بهم زد
میجون: گفتم اسم خواهرمو نیار
#فیک
#سناریو
part33
ا/ت
کتابخونه بودم جونگکوک هم پیشم بود
ا/ت: امروز میرم پیش میجون این روزا زیاد سعی میکنم باهاش صمیمی باشم تا قبول کنه که باهم قرار بزاریم
کوک: افرین دوس دختر باهوشم
ا/ت: میجون داره بهم زنگ میزنه الو سلام داداش
میجون: سلام کجایی؟
ا/ت: کتابخونه
میجون: اها
ا/ت: کارم داشتی؟
میجون: نه
ا/ت: گوشیو قطع کرد
کوک: خیلی دوست داره نگرانته بخاطر همین زنگ زده بود
ا/ت: شاید خب بزار من بقیه داستانو میخونم تعریف میکنم برات
کوک: باشه عزیزم من اینجا میشینم نگات میکنم
نیم ساعت بعد
ا/ت: تموم شد میرم کتاب و بزارم بعد میام
کوک: باشه
کتاب و گذاشتم و برگشتم
ا/ت: برگردیم
کوک: اره
ا/ت: تو راه بهت میگم
خواستیم درو باز کنیم در باز شد میجون اومد
دست جونگکوک ول کردم
میجون: بیاید بیرون کتابخونست نمیتونم باهاتون حرف بزنم
رفتیم بیرون
میجون: چرا بهت زنگ زدم گفتی کسی پیشم نیست؟
ا/ت: راستش جونگکوک تازه اومد
میجون: خواستید کجا برید؟
ا/ت: خواستم برگردم خونه
میجون: پس چرا دست همو گرفته بودید
ا/ت: چی؟ دست همو؟
میجون: ا/ت تا کی میخوای دروغ بدی من میدونم شما دوتا باهم قرار میزارید
ا/ت: داداش
میجون: هیچی نگو چرا بهم زودتر نگفتی اگه خودت میومدی بهم میگفتی من مخالفت نمیکردم فک میکنی چی چرا به من نگفتید
ا/ت: راستش میخواستم هفته بعد بهت بگم
کوک: میجون بزار خودم بهت میگم
میجون: لازم نکرده ا/ت برگرد خونه
ا/ت: نه نه تا خونه خیلی راهه
میجون اومد نزدیکم خواست منو بزنه دستمو گذاشتم رو سرتم رفتم پش جونگکوک
میجون: سریع برو اینجا نمون
ا/ت: داداش بزار برات توضیح بدم
میجون: اونو میبینی بهش میگن ایستگاه اتوبوس برو سوار شو
ا/ت: داداش
میجون: ا/ت بهت میگم برو سریع
کوک
ا/ت رفت
کوک: ببین فک نکن من چون ا/ت خواهر دوستمه فقط میخوام باهاش قرار بزارم نه اینطور نیست و قصدم بازی یا چیز دیگه ای نیست واقعا دوسش دارم تو که خودت میدونی دوس داشتن چیه دیشب ازدواج کردی
میجون: بخاطر خودمه واقعا خیلی احمقم که حالش خوب نبود جونگکوک تو برو پیشش فک کردم فک میکنی خواهرته تا نه عاشقش شدی گفتم رو خواهرم حساسم این فقط حرف نبود واقعا حساسم
کوک: نمیزاری ما باهم قرار بزاریم؟
میجون: نه
کوک: چرا؟ من گفتم که ا/ت رو خیلی دوست دارم فک کنم ا/ت هم
میجون:تو خانوادتو در نظر گرفتی
کوک: میدونم میدونم خانوادم مخالفت میکنن ولی من اونارو راضی میکنم گفتم که عشق من به ا/ت الکی نیست
میجون اومد نزدیکم یه سیلی زد تو گوشم
میجون: اسم خواهر منو به زبونت نیار
کوک: راضی کردن تو برای من کار سختی نیست من سخت تر از اینا هم پشت سر گذاشتم و میزارم تا بتونم به ا/ت برسم
باز اومد یه سیلی دیگه بهم زد
میجون: گفتم اسم خواهرمو نیار
#فیک
#سناریو
۲۶.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.