smile
smile
part31
اخر هفته
امروز روز عروسی میجون بود تو مراسم بودیم یکی اومد از پشت دستمو گرفت
کوک: ا/ت
ا/ت: خیلی منتظرت بودم
کوک: دیر اومدم؟
ا/ت: نه بیا بشین الان یکی میبینه
کوک: خوشگل شدی
ا/ت: قبل زشت بودم
کوک: چرا شما دخترا اینجورید ما پسرا میخوایم ازتون تعریف کنیم یه حرف میزنیم میگید یعنی قبلا نبودم
ا/ت: شوخی کردم😂
کوک: من تا هفته دیگه با میجون صحبت میکنم که باهم قرار میزاریم
دویون: جونگکوک
دست جونگکوک ول کردم
کوک: سلام
دویون: شما دوتا باهم قرار میزارید؟
ا/ت: چی؟
دویون: جونگکوک یه لحظه بیا
ا/ت: من میرم
کوک
دویون: جونگکوک
کوک: بله؟
دویون: تو با خواهر میجون قرار میزاری؟
کوک: اره خیلی وقته
دویون: قبل از اینکه مست کنی یا بعدش
کوک: بعد از سفرم
دویون: دیوونه ای؟ نمیدونی میجون چقدر رو خواهرش حساسه
کوک: میدونم ولی ا/ت رو خیلی دوست دارم خیلی
دویون: باشه باشه
کوک: به میجون نمیگی
دویون: منو اینجوری شناختی؟
هیونو: چه خبره؟
دویون: جونگکوک با خواهر میجون قرار میزاره
کوک: هیی مگه نگفتم نگو
دویون: گفتم به میجون نمیگم باشه به کس دیگه ای نمیگم
هیونو: میجون اگه بفهمه میدونی چیکار میکنه
کوک: هیچکاری نمیکنه
یه نفر: بیاید عروس و داماد اومدن
کوک: حیف که نمیتونم برم پیش
ا/ت ولی ولش کن بیاید بریم بشینیم
هیونو: بریم
یک ساعت بعد
(بعد از مراسم)
همه رفته بودن ما رفته بودیم خونه میجون و بورا یعنی دوستانه بودیم من بودم و جونگکوک و هیونو و دویون
میجون: اجی کوچولو گریه نکن
ا/ت: چطور میتونم تنها برم خونه
میجون: مامان و بابا هستن
ا/ت: خب تو یه چیز دیگه ای داداشی
میجون: وقتی که بودم قدرمور نمیدونستی اشکاتو پاک کن خوشحال باش که با دختری که با تو مشکل نداره ازدواج کردم که دیگه
ا/ت: دیگه چی میخواستی سمت اونو بگیری؟
میجون: شوخی کردم
#فیک
#سناریو
part31
اخر هفته
امروز روز عروسی میجون بود تو مراسم بودیم یکی اومد از پشت دستمو گرفت
کوک: ا/ت
ا/ت: خیلی منتظرت بودم
کوک: دیر اومدم؟
ا/ت: نه بیا بشین الان یکی میبینه
کوک: خوشگل شدی
ا/ت: قبل زشت بودم
کوک: چرا شما دخترا اینجورید ما پسرا میخوایم ازتون تعریف کنیم یه حرف میزنیم میگید یعنی قبلا نبودم
ا/ت: شوخی کردم😂
کوک: من تا هفته دیگه با میجون صحبت میکنم که باهم قرار میزاریم
دویون: جونگکوک
دست جونگکوک ول کردم
کوک: سلام
دویون: شما دوتا باهم قرار میزارید؟
ا/ت: چی؟
دویون: جونگکوک یه لحظه بیا
ا/ت: من میرم
کوک
دویون: جونگکوک
کوک: بله؟
دویون: تو با خواهر میجون قرار میزاری؟
کوک: اره خیلی وقته
دویون: قبل از اینکه مست کنی یا بعدش
کوک: بعد از سفرم
دویون: دیوونه ای؟ نمیدونی میجون چقدر رو خواهرش حساسه
کوک: میدونم ولی ا/ت رو خیلی دوست دارم خیلی
دویون: باشه باشه
کوک: به میجون نمیگی
دویون: منو اینجوری شناختی؟
هیونو: چه خبره؟
دویون: جونگکوک با خواهر میجون قرار میزاره
کوک: هیی مگه نگفتم نگو
دویون: گفتم به میجون نمیگم باشه به کس دیگه ای نمیگم
هیونو: میجون اگه بفهمه میدونی چیکار میکنه
کوک: هیچکاری نمیکنه
یه نفر: بیاید عروس و داماد اومدن
کوک: حیف که نمیتونم برم پیش
ا/ت ولی ولش کن بیاید بریم بشینیم
هیونو: بریم
یک ساعت بعد
(بعد از مراسم)
همه رفته بودن ما رفته بودیم خونه میجون و بورا یعنی دوستانه بودیم من بودم و جونگکوک و هیونو و دویون
میجون: اجی کوچولو گریه نکن
ا/ت: چطور میتونم تنها برم خونه
میجون: مامان و بابا هستن
ا/ت: خب تو یه چیز دیگه ای داداشی
میجون: وقتی که بودم قدرمور نمیدونستی اشکاتو پاک کن خوشحال باش که با دختری که با تو مشکل نداره ازدواج کردم که دیگه
ا/ت: دیگه چی میخواستی سمت اونو بگیری؟
میجون: شوخی کردم
#فیک
#سناریو
۲۲.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.