زوال عشق پارت پنجاه و یک مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_یک #مهدیه_عسگری
جلوی باغ نگه داشت....همه با خوشحالی جلوی ماشین می رقصیدن و شادی میکردن....
انگار فقط من بودم که ناراحت و غمگین بودم و البته مامان....
بیچاره چه آرزوهایی که واسه تک دخترش نداشت....
سعی کردم اینجا یکم اخمامو باز کنم که بعد دوباره بهونه دست بابا ندم بیاد هی رو اعصابم راه بره....
سهیل از ماشین پیاده شد و اومد در سمت منو باز کرد....چشمامو تو کاسه چرخوندم و پیاده شدم....بازوشو آورد جلو که دیدم همه دارن نگاه میکنن مجبوری بازوشو گرفتم و باهم به سمت باغ رفتیم....
باغش حدود دوسه هزار متری بود که وسط یه خونه دوبلکس خیلی بزرگ بود که عروسی اونجا برگزار میشد....
وارد شدیم که دهنم باز موند....چقدر خوشگل خونه رو درست کرده بود....میز و صندلی های خیلی شیک که خیلی شیک هم چیده شده بودن....تزیینات خوشگل سفید_طلایی که سرتا سر خونه وصل شده بودن....
ولی چه فایده!!!....دریغ از یه ذره احساس که بخوام به سهیل داشته باشم....
باهم به سمت جایگاه عروس و داماد که به صورت زیبایی درست شده بود رفتیم...
وقتی نشستیم سهیل سرشو آورد کنار گوشم و گفت:انقدر خوشگل شدی که نمیدونم میتونم تا آخر شب تحمل کنم یا نه!!!...
تو یه لحظه احساس کردم جوری داغ شدم که دارم منفجر میشم....با خشم نگاش کردم که چشمک شیطونی بهم زد....
همه میومدن و میرفتن و تبریک میگفتن و منم خیلی عادی بدون هیچ لبخندی جوابشونو میدادم ولی سهیل با لبخند جواب تبریکاشونو میداد...
هه آرزو به دلت میزارم بخوای لمسم کنی!!!...
آهنگ تانگو گذاشتن که سوت و جیغ همه بلند شد....وااااای خدایا نه!!!...حتما الان باید پاشم با این نکبت خان دست تو دست برقصم؟!....
سهیل اروم به بازوم زد و گفت:همه دارن نگاه میکنن پاشو....
دیدم راس میگه مجبوری از جام بلند شدم و دست تو دست سهیل رفتیم وسط که چراغا خاموش شدن و فقط یه نور خیلی کم روی ما افتاد....
سهیل دستامو گرفت و دور گردنش حلقه کرد و دستای خودشم دور کمرم حلقه کرد....
مجبوری خودمو با آهنگ بیکلامی که نواخته میشد تکون میداد که گرمی لبای سهیل و روی لبام حس کردم....صدای سوت و جیغ همه بلند شد....سریع سرمو عقب کشیدم و با خشم نگاش کردم که با لبخند شیطونی نگام کرد....
آهنگ اوج گرفت و سهیل کمرم و گرفت و مثله عروسک بلندم کرد و چرخوندم که صدای دست و سوتا بیشتر شد....
بالاخره آهنگ تموم شد و ایستادیم...تعظیمی کردیم که همه دست زدن و رفتیم نشستیم....
حالم بد بود....سهیل یه کاری داشت رفت اونور سالن....دیگه طاقت نیاوردم و بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم ته باغ....
چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم گریه نکنم که آرایشم خراب نشه....با صدای کسی ناباور به عقب برگشتم و....
جلوی باغ نگه داشت....همه با خوشحالی جلوی ماشین می رقصیدن و شادی میکردن....
انگار فقط من بودم که ناراحت و غمگین بودم و البته مامان....
بیچاره چه آرزوهایی که واسه تک دخترش نداشت....
سعی کردم اینجا یکم اخمامو باز کنم که بعد دوباره بهونه دست بابا ندم بیاد هی رو اعصابم راه بره....
سهیل از ماشین پیاده شد و اومد در سمت منو باز کرد....چشمامو تو کاسه چرخوندم و پیاده شدم....بازوشو آورد جلو که دیدم همه دارن نگاه میکنن مجبوری بازوشو گرفتم و باهم به سمت باغ رفتیم....
باغش حدود دوسه هزار متری بود که وسط یه خونه دوبلکس خیلی بزرگ بود که عروسی اونجا برگزار میشد....
وارد شدیم که دهنم باز موند....چقدر خوشگل خونه رو درست کرده بود....میز و صندلی های خیلی شیک که خیلی شیک هم چیده شده بودن....تزیینات خوشگل سفید_طلایی که سرتا سر خونه وصل شده بودن....
ولی چه فایده!!!....دریغ از یه ذره احساس که بخوام به سهیل داشته باشم....
باهم به سمت جایگاه عروس و داماد که به صورت زیبایی درست شده بود رفتیم...
وقتی نشستیم سهیل سرشو آورد کنار گوشم و گفت:انقدر خوشگل شدی که نمیدونم میتونم تا آخر شب تحمل کنم یا نه!!!...
تو یه لحظه احساس کردم جوری داغ شدم که دارم منفجر میشم....با خشم نگاش کردم که چشمک شیطونی بهم زد....
همه میومدن و میرفتن و تبریک میگفتن و منم خیلی عادی بدون هیچ لبخندی جوابشونو میدادم ولی سهیل با لبخند جواب تبریکاشونو میداد...
هه آرزو به دلت میزارم بخوای لمسم کنی!!!...
آهنگ تانگو گذاشتن که سوت و جیغ همه بلند شد....وااااای خدایا نه!!!...حتما الان باید پاشم با این نکبت خان دست تو دست برقصم؟!....
سهیل اروم به بازوم زد و گفت:همه دارن نگاه میکنن پاشو....
دیدم راس میگه مجبوری از جام بلند شدم و دست تو دست سهیل رفتیم وسط که چراغا خاموش شدن و فقط یه نور خیلی کم روی ما افتاد....
سهیل دستامو گرفت و دور گردنش حلقه کرد و دستای خودشم دور کمرم حلقه کرد....
مجبوری خودمو با آهنگ بیکلامی که نواخته میشد تکون میداد که گرمی لبای سهیل و روی لبام حس کردم....صدای سوت و جیغ همه بلند شد....سریع سرمو عقب کشیدم و با خشم نگاش کردم که با لبخند شیطونی نگام کرد....
آهنگ اوج گرفت و سهیل کمرم و گرفت و مثله عروسک بلندم کرد و چرخوندم که صدای دست و سوتا بیشتر شد....
بالاخره آهنگ تموم شد و ایستادیم...تعظیمی کردیم که همه دست زدن و رفتیم نشستیم....
حالم بد بود....سهیل یه کاری داشت رفت اونور سالن....دیگه طاقت نیاوردم و بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم ته باغ....
چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم گریه نکنم که آرایشم خراب نشه....با صدای کسی ناباور به عقب برگشتم و....
۴.۱k
۱۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.