(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p71
#AeCha
(ا/ت)
با بیدار شدنم از خوابم هوسوک رو دیدم که پایین
تخت کنارم نشسته خوابش برده
فک کنم کل شب بیدار بوده خواستم از تخت بلند شم
که چشماشو باز کرد
هوسوک:بیدار شدی؟
+اره چرا اینجا خوابت برده بود؟
هوسوک:نمیدونم تا نزدیکی صبح بیدار بودم
+هوسوکا
هوسوک:بله
+دیشب چرا مین_هو....
هوسوک:ا/ت باید صحبت کنیم راجب این موضوع دلیل نبود یونگی همین بوده
+خب بگو میشنوم
هوسوک:باید بریم بیرون قصر اینجا فضول زیاد هست
+خب الان اماده میشم بریم
هوسوک:کمک نمیخوای؟
+چرا ویشه لباس برام بیاری نمیتونم بلندشم
سرش به نشانه مثبت تکون داد و رفت سمت لباسا
و یه دست لباس مناسب برام اورد
هوسوک:خب من میرم بیرون تا اماده بشی کاری نداری
+نه هوسوکا برو
بعد از پوشیدن لباسا صداش کردم که بیاد داخل
هوسوک:خب اماده ای برین
+اره فقط من نمیتونم تا بیرون قصر راه برم
هوسوک:فکر اونجاش کردم گفتم ارابه بیارن
.
.
هوسوک:خب شما میتونید برید دیگه ارابه نیاز داشتیم خبرتون میکنیم
:چشم ارباب
بعد از رفتن ارابه به طرفم اومد و دستم گرفت
تا کمکم کنه بریم داخل
هوسوک:ا/ت چیزی نیاز نداری؟
+من خوبم هوسوکا هالا میگی چیشده
هوسوک:ببین ا/ت تو یونگی رو دوست داری دیگه
پس خواهش میکنم عاقلانه تصمیم بگیر
+هوسوکا چی میگی چیشده؟
هوسوک:تو راجی خانواده یونگی میدونی؟
+اره میدونم
هوسوک:خب توی اون اتیش سوزی خانواده مین_هو هم بودن
+خب این موضوع چه ربطی به من داره
هوسوک:ا/ت مسئله همین جاست کسی که تو به خاطرش
از قصر یه مدت بیرون بودی یونگیه
با حرفی که زد شکه نگاهش میکردم منظورش چیه
#p72
+منظورت چیه دقیقا
هوسوک:خب ببین ا/ت یونگی همونیه که قصد جونت کرده بود تمام مدت با نقشه بهت نزدیک شده بود البته از یه جایی به بعد واقعا عاشقت شده بود
با حرفی که زد شکه فقط نگاهش میکردم قلبم درد میکرد انتظار این یکی رو نداشتم
هوسوک:اون شبی که قیبش زد همون روز با مین_هو بحثش شده بود که تصمیمشون اشتباه وقتی مین_هو فهمید که
یونگی عاشقت شده بیهوشش کرد و از اونجا بردش
با حرفتی هوسوک همینجور اشک میریختم
زندگیم کابوس شده بود باید ازش متنفر میشدم ولی چرا
هیچ حس تنفری توی وجودم نبود
فقط شکسته بودم قلبم به تیکه های ریز ریز
تبدیل شده بود از سر جام بلند شدم و همینطور که به بیرون قدم برداشتم
هوسوک پشت سرم قدم برمیداشت همینطور که قدم بر میداشتم زیر دلم درد شدید احساس کردم
که صدای نگران هوسوک شنیدم
هوسوک:ا/ت چیشدی حالت خوبه
+هوسو.....کا بچه
که چشمام سیاهی رفت و قبل از برخوردم با زمین
دستی دور بدنم حلقه شد
....................
احساس دستی که موهام نواز میکنه چشمام باز کردم
اولش یکم دیدم نار بودم
+ه....هوسوکا
_ا/ت هوسوک بیرونه
با صدایی که شنیدم خواستم از سر جام بلند شم
که یونگی مانعم شد
_باید استراحت کنی حالت خوب نیست
به چشمای سیاهش خیره شدم نمیتونستم باورکنم
واقعا یونگی بود باید ازش متنفر میشدم؟
سوال اینه که اون واقعا عاشقمه یا شاید چون فهمیده
بچه تو شکمم پدرش خودشه
نگاهم ازش گرفتم و با چهره ای غمگین به نقطه نامعلومی خیره شدم
_ا/ت حالت خوبه چیزی نیاز نداری
+یونگیا خواهش میکنم تمومش کن
_چی رو تموم کنم ا/ت تو این بچه
+اگه منو نمیخوای فقط برو احساس عذاب وجدان نداشته باش من اصلا......
_هیس ا/ت چی میگی باور کن من ازت نمیگذرم من عاشقت شدم شاید اول واقعی نبود ولی شد واقعی شد جوری عاشقت شدم که حاضر بودم هرکاری کنم
+اگه حاضری هر کاری کنی برو
با حرفی که زدم صورتم به سمت خودش برگردوند
_من واسه داشتنت هرکاری میکنم جز رفتن
از سر جام بلند شدم و مقابلش نشستم که قطر اشک سمجی از گوشه چشمم پایین اومد که با انگشت شصتش از رو صورتم پاکش کرد
_ا/ت گریه نکن وقتی گریه میکنی قلبم تیکه تیکه میشه
دستم تو دستش گرفت و گذاشت رو قلبش
_این تحمل گریه تو رو نداره
.....
شرمنده دیر شد این مدت نت نداشتم 🫠🥶لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
#AeCha
(ا/ت)
با بیدار شدنم از خوابم هوسوک رو دیدم که پایین
تخت کنارم نشسته خوابش برده
فک کنم کل شب بیدار بوده خواستم از تخت بلند شم
که چشماشو باز کرد
هوسوک:بیدار شدی؟
+اره چرا اینجا خوابت برده بود؟
هوسوک:نمیدونم تا نزدیکی صبح بیدار بودم
+هوسوکا
هوسوک:بله
+دیشب چرا مین_هو....
هوسوک:ا/ت باید صحبت کنیم راجب این موضوع دلیل نبود یونگی همین بوده
+خب بگو میشنوم
هوسوک:باید بریم بیرون قصر اینجا فضول زیاد هست
+خب الان اماده میشم بریم
هوسوک:کمک نمیخوای؟
+چرا ویشه لباس برام بیاری نمیتونم بلندشم
سرش به نشانه مثبت تکون داد و رفت سمت لباسا
و یه دست لباس مناسب برام اورد
هوسوک:خب من میرم بیرون تا اماده بشی کاری نداری
+نه هوسوکا برو
بعد از پوشیدن لباسا صداش کردم که بیاد داخل
هوسوک:خب اماده ای برین
+اره فقط من نمیتونم تا بیرون قصر راه برم
هوسوک:فکر اونجاش کردم گفتم ارابه بیارن
.
.
هوسوک:خب شما میتونید برید دیگه ارابه نیاز داشتیم خبرتون میکنیم
:چشم ارباب
بعد از رفتن ارابه به طرفم اومد و دستم گرفت
تا کمکم کنه بریم داخل
هوسوک:ا/ت چیزی نیاز نداری؟
+من خوبم هوسوکا هالا میگی چیشده
هوسوک:ببین ا/ت تو یونگی رو دوست داری دیگه
پس خواهش میکنم عاقلانه تصمیم بگیر
+هوسوکا چی میگی چیشده؟
هوسوک:تو راجی خانواده یونگی میدونی؟
+اره میدونم
هوسوک:خب توی اون اتیش سوزی خانواده مین_هو هم بودن
+خب این موضوع چه ربطی به من داره
هوسوک:ا/ت مسئله همین جاست کسی که تو به خاطرش
از قصر یه مدت بیرون بودی یونگیه
با حرفی که زد شکه نگاهش میکردم منظورش چیه
#p72
+منظورت چیه دقیقا
هوسوک:خب ببین ا/ت یونگی همونیه که قصد جونت کرده بود تمام مدت با نقشه بهت نزدیک شده بود البته از یه جایی به بعد واقعا عاشقت شده بود
با حرفی که زد شکه فقط نگاهش میکردم قلبم درد میکرد انتظار این یکی رو نداشتم
هوسوک:اون شبی که قیبش زد همون روز با مین_هو بحثش شده بود که تصمیمشون اشتباه وقتی مین_هو فهمید که
یونگی عاشقت شده بیهوشش کرد و از اونجا بردش
با حرفتی هوسوک همینجور اشک میریختم
زندگیم کابوس شده بود باید ازش متنفر میشدم ولی چرا
هیچ حس تنفری توی وجودم نبود
فقط شکسته بودم قلبم به تیکه های ریز ریز
تبدیل شده بود از سر جام بلند شدم و همینطور که به بیرون قدم برداشتم
هوسوک پشت سرم قدم برمیداشت همینطور که قدم بر میداشتم زیر دلم درد شدید احساس کردم
که صدای نگران هوسوک شنیدم
هوسوک:ا/ت چیشدی حالت خوبه
+هوسو.....کا بچه
که چشمام سیاهی رفت و قبل از برخوردم با زمین
دستی دور بدنم حلقه شد
....................
احساس دستی که موهام نواز میکنه چشمام باز کردم
اولش یکم دیدم نار بودم
+ه....هوسوکا
_ا/ت هوسوک بیرونه
با صدایی که شنیدم خواستم از سر جام بلند شم
که یونگی مانعم شد
_باید استراحت کنی حالت خوب نیست
به چشمای سیاهش خیره شدم نمیتونستم باورکنم
واقعا یونگی بود باید ازش متنفر میشدم؟
سوال اینه که اون واقعا عاشقمه یا شاید چون فهمیده
بچه تو شکمم پدرش خودشه
نگاهم ازش گرفتم و با چهره ای غمگین به نقطه نامعلومی خیره شدم
_ا/ت حالت خوبه چیزی نیاز نداری
+یونگیا خواهش میکنم تمومش کن
_چی رو تموم کنم ا/ت تو این بچه
+اگه منو نمیخوای فقط برو احساس عذاب وجدان نداشته باش من اصلا......
_هیس ا/ت چی میگی باور کن من ازت نمیگذرم من عاشقت شدم شاید اول واقعی نبود ولی شد واقعی شد جوری عاشقت شدم که حاضر بودم هرکاری کنم
+اگه حاضری هر کاری کنی برو
با حرفی که زدم صورتم به سمت خودش برگردوند
_من واسه داشتنت هرکاری میکنم جز رفتن
از سر جام بلند شدم و مقابلش نشستم که قطر اشک سمجی از گوشه چشمم پایین اومد که با انگشت شصتش از رو صورتم پاکش کرد
_ا/ت گریه نکن وقتی گریه میکنی قلبم تیکه تیکه میشه
دستم تو دستش گرفت و گذاشت رو قلبش
_این تحمل گریه تو رو نداره
.....
شرمنده دیر شد این مدت نت نداشتم 🫠🥶لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۰.۶k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.