پارت[14]
پارت[14]
تهیونگ:میره جلو
ا/ت:نیا نزدیکم هیق [ همینجوری داشت اشک میریخت]
تهیونگ:هیش
ا/ت(:انقدر میره عقب که به دیوار برمیخوره )
تهیونگ:(میره جلو و ا/تو به دیوار میچسبونه )
تهیونگ بدون هیچ معتلی ای لبشو کوبوند به لب ا/ت
ا/ت سعی میکرد پسش بزنه ولی تهیونگ زورش بیشتر بود پس مجبور شد همراهیش کنه
بعد چن دقیقه از همدیگه جدا شدن
ا/ت:اولین بوسمو از دادم بخاطر توعه....
تهیونگ:بخاطر منه؟(پوزخند زد)
ا/ت:میخوام برم خونه
تهیونگ:اوم ازین خبرا نیست ازین به بعد خونت اینجاس و تو خانم این عمارتی خانم کیم ا/ت
ا/ت:تهیونگ من جنبه یه شوخی ندارم برو اونور
تهیونگ:شوخی گرفتی؟ میدونی من کیَم؟
ا/ت:اره میدونم تو یه آدم پَستی
تهیونگ:مراقب حرف زدنت باش بیبی...منم مثله پدرت یه مافیام
ا/ت:چ..چ...چی؟ ما...مافیایی؟
تهیونگ:چیه زبونت بند اومد از من میترسی؟
ا/ت:نع نمیترسم ازت
تهیونگ:اره از قیافت میباره چقدر با دلو جرعتی
ا/ت:خب اره یکم از بچگی میترسیدم
تهیونگ:اوم خب تا وقتی که نظرت عوض نشه درباره یه این که با من ازدواج کنی تویه همین اتاق میمونی با در قفل
ا/ت:تهیونگ لطفا بزار برم خواهش میکنم
تهیونگ:خدافظ ا/ت سریع رفتو درو قفل کرد
ا/ت:تهیونگ ن لطفا هیق..هیق تیهونگ...
تهیونگ:آجوما اینو بگیر براش هروقت غذاشو ببر و یادتم نره قفل کنی خب؟
آجوما:باشه پسرم
تهیونگ:ممنون آجوما میگم که میشه...
اجوما :چی؟
تهیونگ:آم هیچی من میرم تا یجایی برمیگردم فعلا
آجوما:باشه پسرم خدافظ
تهیونگ رفت
آجوما میخواست غذایه ا/تو ببره
ا/ت:سلام ببخشید تهیونگ کجاست (داشت عین ابر بهار گریه میکرد دلم برات سوخت ا/ت😂)
آجوما:دخترم آروم باش رفته بیرون اومد بهش میگم بیاد اتاقت غداتو بخور
ا/ت:من غذا نمیخورم
آجوما:اگر نخوری غش میکنی که
ا/ت:نمیخوام ممنون
آجوما:میزارمش اینجا شاید نظرت عوض شد من رفتم
ا/ت:ساکت موند و لب به غذاش نزد
چن ساعت بعد:...
تهیونگ:سلام آجوما ا/ت غذاشو خورد؟
آجوما:سلام پسرم نمیدونم به من گفت که تورو میخواد ببینه و گفت نمیخواد غذا بخوره و الانم غذا نخورده چون یکی از خدمتکارا چند دقیقه پیش رفت سینیشو آورد
تهیونگ:یه سینی دیگه غذا بده
آجوما:(براش سینی آورد)
تهیونگ:رفت دم در اتاق ا/ت
تهیونگ:ا/ت میخوام بیام تو _رفت تو
ا/ت:داشت گریه میکرد
تهیونگ:میشه انقدر گریه نکنی؟........
ادامه دارد
تهیونگ:میره جلو
ا/ت:نیا نزدیکم هیق [ همینجوری داشت اشک میریخت]
تهیونگ:هیش
ا/ت(:انقدر میره عقب که به دیوار برمیخوره )
تهیونگ:(میره جلو و ا/تو به دیوار میچسبونه )
تهیونگ بدون هیچ معتلی ای لبشو کوبوند به لب ا/ت
ا/ت سعی میکرد پسش بزنه ولی تهیونگ زورش بیشتر بود پس مجبور شد همراهیش کنه
بعد چن دقیقه از همدیگه جدا شدن
ا/ت:اولین بوسمو از دادم بخاطر توعه....
تهیونگ:بخاطر منه؟(پوزخند زد)
ا/ت:میخوام برم خونه
تهیونگ:اوم ازین خبرا نیست ازین به بعد خونت اینجاس و تو خانم این عمارتی خانم کیم ا/ت
ا/ت:تهیونگ من جنبه یه شوخی ندارم برو اونور
تهیونگ:شوخی گرفتی؟ میدونی من کیَم؟
ا/ت:اره میدونم تو یه آدم پَستی
تهیونگ:مراقب حرف زدنت باش بیبی...منم مثله پدرت یه مافیام
ا/ت:چ..چ...چی؟ ما...مافیایی؟
تهیونگ:چیه زبونت بند اومد از من میترسی؟
ا/ت:نع نمیترسم ازت
تهیونگ:اره از قیافت میباره چقدر با دلو جرعتی
ا/ت:خب اره یکم از بچگی میترسیدم
تهیونگ:اوم خب تا وقتی که نظرت عوض نشه درباره یه این که با من ازدواج کنی تویه همین اتاق میمونی با در قفل
ا/ت:تهیونگ لطفا بزار برم خواهش میکنم
تهیونگ:خدافظ ا/ت سریع رفتو درو قفل کرد
ا/ت:تهیونگ ن لطفا هیق..هیق تیهونگ...
تهیونگ:آجوما اینو بگیر براش هروقت غذاشو ببر و یادتم نره قفل کنی خب؟
آجوما:باشه پسرم
تهیونگ:ممنون آجوما میگم که میشه...
اجوما :چی؟
تهیونگ:آم هیچی من میرم تا یجایی برمیگردم فعلا
آجوما:باشه پسرم خدافظ
تهیونگ رفت
آجوما میخواست غذایه ا/تو ببره
ا/ت:سلام ببخشید تهیونگ کجاست (داشت عین ابر بهار گریه میکرد دلم برات سوخت ا/ت😂)
آجوما:دخترم آروم باش رفته بیرون اومد بهش میگم بیاد اتاقت غداتو بخور
ا/ت:من غذا نمیخورم
آجوما:اگر نخوری غش میکنی که
ا/ت:نمیخوام ممنون
آجوما:میزارمش اینجا شاید نظرت عوض شد من رفتم
ا/ت:ساکت موند و لب به غذاش نزد
چن ساعت بعد:...
تهیونگ:سلام آجوما ا/ت غذاشو خورد؟
آجوما:سلام پسرم نمیدونم به من گفت که تورو میخواد ببینه و گفت نمیخواد غذا بخوره و الانم غذا نخورده چون یکی از خدمتکارا چند دقیقه پیش رفت سینیشو آورد
تهیونگ:یه سینی دیگه غذا بده
آجوما:(براش سینی آورد)
تهیونگ:رفت دم در اتاق ا/ت
تهیونگ:ا/ت میخوام بیام تو _رفت تو
ا/ت:داشت گریه میکرد
تهیونگ:میشه انقدر گریه نکنی؟........
ادامه دارد
۵.۳k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.