part

part ⁶⁵
عمارت جئون بزرگ_⁹:⁰⁰pm
جام شرابش رو کمی چرخوند و جرعه ای ازش نوشید، با چشم دنبال پدرش بود!هنوز نیومده بود؟ جام روی میز قرار داد و کیفش رو برداشت
گوشیش از تو کیف برداشت و به پدرش زنگ زد، بعد از چند بوق پدرش تلفن رو جواب داد
+ الو بابا! کجایی؟
&رو به روت* با صدای گرفته
به رو به روش نگاهی کرد؛ پدرش رو که مثله همیشه با وقار و کمال بود دید. در همون حین در حال انالیز ری اکشن بقیه بود! همهمه ای کوتاه و گذرا تو سالن پیچیده بود، اما این از وقار و بزرگی پدر ات کم نمیکرد! ات گوشی رو خاموش کرد و به سمت پدرش رفت اما جئون بزرگ زودتر بهش رسید، جئون بزرگ با منظور به اطراف نگاه کرد و سپس همهمه خوابید؛ این نظم بود یا قدرت؟
باک: مستر کیم ، خوشحالم که اینطوری میبینمت
& اما من نه! ....مشخصه ان‌ت‌خ‌اب‌ات پیرت کرده* با پوزخند
باک: مثله همیشه بی نمکی!
&اما باشرفم*مغرور
ویو ات
همونطور که شاهد گفت و گو پدرم و جئون بودم با حلقه شدن دستی دور کمرم هینی کشیدم و به مزاحم هميشگي خیره شده
+ترسیدم ! چیکار میکنی؟* متعجب
_ دارم همسرم رو در برابر این همه چشم های هول محافظت میکنم
+دیوونه!
دوباره نگاهم رو به محلی که پدرم و باک در حال صحبت بودن دادم اما ندیدمشون.
+کجا رفتن؟
_ به ما چه؟
ازش جدا شدم رو به روش قرار گرفتم، دستم رو به کمرم گرفتم و چشمام رو ریز کردم
+واضح ترش به تو چه بود نه؟
_ هی بیخیال ما به دعوا ها و مشکلات اونا که نباید کار داشته باشیم
+اما من و تو هم همینطوری با هم ازدواج کردیم * نفس عمیق
+ و همینطوری انرژی و زمان مصرف کردیم اونم بخاطر دشمنی دیرینه که به خاطر پدرت بود؟
اخمی در چهره اش نقش بست ، زبونش رو توی لپش فرو کرد و دستی تو موهاش کشید، مگه چیز بدی گفتم که اینطوری شد؟
+فراموش کن کلا!
چشمی در حدقه چرخوندم و به سمت میز برگشتم؛ چند دقیقه ای گذشت اما تمام مدت نگاه های سنگین جونگ کوک حس میکردم، لحظه‌ ای کوتاه چشم تو چشم شدیم؛ به سمتم اومد و تا لب زد بادیگارد سر رسید
بادیگارد: اقا ارباب کارتون دارن!
نگاهی تند و تیز بهم کرد و بعد از روشن کردن سیگار برگش به سمت صورتم خم شد. کام عمیقی از سیگار گرفت و تو صورتم دودش رو خالی کرد، بوسه ای کوتاه بر لبم زد و با پوزخند عجیب و مضحکی با بادیگارد رفت
دیدگاه ها (۱۵)

part⁶⁶اتمام ویو ات _ ¹⁵minutes laterنسیم خنکی میوزید و در بی...

part⁶⁷با ترس نزدیک پدرش شد! و اروم زمزمه کرد<<بابا>>هر قدم ک...

part⁶⁴+بابا! درسته سختی های زیادی رو تحمل کردیم میونه خوبی ب...

part⁶³صدام رو صاف کردم و با سختی از روی مبل بلند شدم+کی گفته...

چندپارتی☆p.4جونگکوک سمت ات رفت و اروم روی صندلی نشست _ات جون...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۵#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط