part⁶⁴
part⁶⁴
+بابا! درسته سختی های زیادی رو تحمل کردیم میونه خوبی باهم نداشتیم یا هرچیزی ! من بازم هواتو دارم و خواهم داشت. حاضرم هرکاری کنم تا فردا سرافراز از دادگاه بیای بیرون، با جونگ کوک صحبت میکنم اون حتما...
&نیازی نیست پیشی کوچولو من مواظب خودم هستم؛تو هم برگرد خونه،بچه ات رو تنها نذار
+پرستا داره
&ولی تو رو نداره!
پدر فرسوده برجا برخاست و دخترش رو بدرقه کرده. بوسه ای بر زلف های دخترک که کمی بلند شده بود زد و بعد از خداحافظی کردن درو بست و به در تیکه داد؛ نخ سیگاری از پاکت سیگار که داخل جیبش بود خارج کرد و با فندک طلایی رنگش سیگار رو روشن کرد
&دل تنگتم میس کیم!(مامان ات)
ویو ات_ a hour later
بعد از اینکه اطمينان کامل از خواب دنی حاصلم شد از خودم جداش کردم. به ارومی در گهواره گذاشتمش و لباسم رو درست کردم! پرستار رو صدا کردم تا مواظبش باشه. از اتاق بچه خارج شدم ، پله ها رو طی کردم و به سمت آشپزخونه رفتم؛ بعد از خوردن مکملی که برای شیر دهی واجب بود غذای بم رو توی ظرفش ریختم و بم رو صدا کردم. با گفتن<<بم بیا غذا>>کمتر از ۲۰ ثانیه به آشپزخونه رسید و به سمت غذاش حمله ور شد.خیلی شکمو بود! بعد از چند دقیقه از آشپزخونه خارج شدم و قصد خروج از عمارت رو داشتم که با جونگ کوک مواجه شدم
+جونگ کوک؟ خوش اومدی!* متعجب
_مرسی پرنسس*کمی اروم و بی تفاوت
+یکم زود نیومدی؟
جوابی در مقابل نگرفتم
+خوبی؟
_آره اره*نفس عمیق کشید
از کنارم رد شد تا بره اما جلوش رو گرفتم؛دستم رو قفل دستش کردم و به چشمام که بی حال و خسته بود خیره شدم
+مریض شدی؟ اتفاقی افتاده؟
_باور کن کن خوبم*لبخند آنی
صورتش رو با دستام قاب گرفتم و به صورتم نزدیک کردم
+منو نمیتونی گول بزنی مستر؛ همسر من خوب نیست
_ات
+جانم؟
_همیشه پیشم باش!
+هستم معلومه که هستم
_قول میدی؟*آروم
+آره قول میدم
اتمام ویو ات
پسرک لبخندی زد و دست دخترک رو گرفت و با هم به اتاق رفتن. جئون لباس قصد عوض کردن لباس هاش رو داشت و دخترک که میخواست بره حمام از داشتن یار چنان بدش هم نمیومد پس جئون رو با خودش به داخل حمام کشید
+بابا! درسته سختی های زیادی رو تحمل کردیم میونه خوبی باهم نداشتیم یا هرچیزی ! من بازم هواتو دارم و خواهم داشت. حاضرم هرکاری کنم تا فردا سرافراز از دادگاه بیای بیرون، با جونگ کوک صحبت میکنم اون حتما...
&نیازی نیست پیشی کوچولو من مواظب خودم هستم؛تو هم برگرد خونه،بچه ات رو تنها نذار
+پرستا داره
&ولی تو رو نداره!
پدر فرسوده برجا برخاست و دخترش رو بدرقه کرده. بوسه ای بر زلف های دخترک که کمی بلند شده بود زد و بعد از خداحافظی کردن درو بست و به در تیکه داد؛ نخ سیگاری از پاکت سیگار که داخل جیبش بود خارج کرد و با فندک طلایی رنگش سیگار رو روشن کرد
&دل تنگتم میس کیم!(مامان ات)
ویو ات_ a hour later
بعد از اینکه اطمينان کامل از خواب دنی حاصلم شد از خودم جداش کردم. به ارومی در گهواره گذاشتمش و لباسم رو درست کردم! پرستار رو صدا کردم تا مواظبش باشه. از اتاق بچه خارج شدم ، پله ها رو طی کردم و به سمت آشپزخونه رفتم؛ بعد از خوردن مکملی که برای شیر دهی واجب بود غذای بم رو توی ظرفش ریختم و بم رو صدا کردم. با گفتن<<بم بیا غذا>>کمتر از ۲۰ ثانیه به آشپزخونه رسید و به سمت غذاش حمله ور شد.خیلی شکمو بود! بعد از چند دقیقه از آشپزخونه خارج شدم و قصد خروج از عمارت رو داشتم که با جونگ کوک مواجه شدم
+جونگ کوک؟ خوش اومدی!* متعجب
_مرسی پرنسس*کمی اروم و بی تفاوت
+یکم زود نیومدی؟
جوابی در مقابل نگرفتم
+خوبی؟
_آره اره*نفس عمیق کشید
از کنارم رد شد تا بره اما جلوش رو گرفتم؛دستم رو قفل دستش کردم و به چشمام که بی حال و خسته بود خیره شدم
+مریض شدی؟ اتفاقی افتاده؟
_باور کن کن خوبم*لبخند آنی
صورتش رو با دستام قاب گرفتم و به صورتم نزدیک کردم
+منو نمیتونی گول بزنی مستر؛ همسر من خوب نیست
_ات
+جانم؟
_همیشه پیشم باش!
+هستم معلومه که هستم
_قول میدی؟*آروم
+آره قول میدم
اتمام ویو ات
پسرک لبخندی زد و دست دخترک رو گرفت و با هم به اتاق رفتن. جئون لباس قصد عوض کردن لباس هاش رو داشت و دخترک که میخواست بره حمام از داشتن یار چنان بدش هم نمیومد پس جئون رو با خودش به داخل حمام کشید
۲۱.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.