part⁶⁷
part⁶⁷
با ترس نزدیک پدرش شد! و اروم زمزمه کرد<<بابا>>هر قدم که برمیداشت مصادف با چکیدن قطره ای اشک از چشمانش سرخش بود
باک:بفرمایید مستر کیم اینم قاتلتون ، خوبه خودت هم حضور داری دخترم * با خنده
کیم با سرفه ی خونی که کرد زانو هاش سست شد و با خاک زمین یکی شد! دخترک با عجله به سمت پدرش رفت ، در آغوشش گرفت و با تمنا فریاد میکشید، هوشیاری پدرش کم و کمتر میشد و سفیدی چشماش بیشتر؛ سرفه ای خونی پدر ات موج رنگارنگی شدن پوست مرواریدی ات شد؛
+ بابا بابا منو نکاه کن
دست های لرزونش روی صورت دخترش کشید و سعی کرد خون هایی که روی صورت ات پاشیده بود رو پاک کنه
&ببخ....ش.. که...زن...دگیت ....رو به....گند...کش...ید...م
+نه نه چنین چیزی نگو، قراره باهم به بهترین زندگی تبدیلش کنیم
&با...بت....مرگ....ما....د...رت....متا...سف...م،...خیلی.....دو...ستت...دا...رم.....طو...طی...بابا* با هر کلمه صدای پدر ات کمتر میشد
+نه نه نه!*با گریه
+تمنا میکنم؛ حتما پادزهری وجود وجود داره!کمکم کنین* با گریه روبه باک هیون و جئون که تماشاگر بودن
جئون دستهاش رو به هم میفشرد، میخواست کمک کنه ولی برنامه اینطوری نبود!
باک: متاسفم ولی چیزای با ارزش با چیز های باارزش همخونی دارن ؛ پادزهر با ارزشیه* با پوزخند
همون لحظه گوشی جئون زنگ خورد، بعد از چند ثانیه به باک گفت: دارن میان!
ویو ات
پدرم رو از آغوشم بیرون کشیدم و به سمت باک هیون حمله ور شدم تا تونستم با پام به شکمش ضربه زدم اما با احساس سوزشی تو گردنم به آهستگی نگاهم تیره شد و از هوش رفتم و آخرین چیزی که متوجه شدم صدای جیغ زن هایی که وارد اتاق شدن بود
⁸ hour later
با نوازشی که روی گونه ام احساس کردم از خواب بیدار شدم، اولین چیزی که دیدم صورت کسی بود که امیدوارم بودم سالم باشه
+با..با* با صدای گرفته
+بابا ..خوبی؟
کمی چشمام رو درهم فشردم تا دیدم واضح تر بشه؛ اما کاش اینکار رو نمیکردم؛ با صدای لرزون نجوا زدم
+من ....بهت اعتماد داشتم* با بغض
+ من بهت اعتماد کرده بودم* آروم گریه کردن
_نباید میکردی، ات تو خیلی ساده ای* با پوزخندی کوتاه
( بلاخره به اسپویل رسیدیم:)
خواستم دستم رو حرکت بدم که متوجه متصل بودن چیزی بروی دستم شدم؛ نگاهم رو به سرمی که در دستم فرو شده بود دادم
نیم خیز شدم و سرم دستم رو کندم ، با نفرت به جونگ کوک خیره شدم؛ سیلی محکم بهش زدم
+ازت متنفرم* جیغ
قسمتی از اسپویل
_ات، تو پزشک منی، تو همیشه باعث خوب بودن من میشی تو پزشک روح و جونمی!*مست و با خنده
+آره من پزشکتم، ولی پزشک ها میتونن قاتل باشن* با پوزخند
با ترس نزدیک پدرش شد! و اروم زمزمه کرد<<بابا>>هر قدم که برمیداشت مصادف با چکیدن قطره ای اشک از چشمانش سرخش بود
باک:بفرمایید مستر کیم اینم قاتلتون ، خوبه خودت هم حضور داری دخترم * با خنده
کیم با سرفه ی خونی که کرد زانو هاش سست شد و با خاک زمین یکی شد! دخترک با عجله به سمت پدرش رفت ، در آغوشش گرفت و با تمنا فریاد میکشید، هوشیاری پدرش کم و کمتر میشد و سفیدی چشماش بیشتر؛ سرفه ای خونی پدر ات موج رنگارنگی شدن پوست مرواریدی ات شد؛
+ بابا بابا منو نکاه کن
دست های لرزونش روی صورت دخترش کشید و سعی کرد خون هایی که روی صورت ات پاشیده بود رو پاک کنه
&ببخ....ش.. که...زن...دگیت ....رو به....گند...کش...ید...م
+نه نه چنین چیزی نگو، قراره باهم به بهترین زندگی تبدیلش کنیم
&با...بت....مرگ....ما....د...رت....متا...سف...م،...خیلی.....دو...ستت...دا...رم.....طو...طی...بابا* با هر کلمه صدای پدر ات کمتر میشد
+نه نه نه!*با گریه
+تمنا میکنم؛ حتما پادزهری وجود وجود داره!کمکم کنین* با گریه روبه باک هیون و جئون که تماشاگر بودن
جئون دستهاش رو به هم میفشرد، میخواست کمک کنه ولی برنامه اینطوری نبود!
باک: متاسفم ولی چیزای با ارزش با چیز های باارزش همخونی دارن ؛ پادزهر با ارزشیه* با پوزخند
همون لحظه گوشی جئون زنگ خورد، بعد از چند ثانیه به باک گفت: دارن میان!
ویو ات
پدرم رو از آغوشم بیرون کشیدم و به سمت باک هیون حمله ور شدم تا تونستم با پام به شکمش ضربه زدم اما با احساس سوزشی تو گردنم به آهستگی نگاهم تیره شد و از هوش رفتم و آخرین چیزی که متوجه شدم صدای جیغ زن هایی که وارد اتاق شدن بود
⁸ hour later
با نوازشی که روی گونه ام احساس کردم از خواب بیدار شدم، اولین چیزی که دیدم صورت کسی بود که امیدوارم بودم سالم باشه
+با..با* با صدای گرفته
+بابا ..خوبی؟
کمی چشمام رو درهم فشردم تا دیدم واضح تر بشه؛ اما کاش اینکار رو نمیکردم؛ با صدای لرزون نجوا زدم
+من ....بهت اعتماد داشتم* با بغض
+ من بهت اعتماد کرده بودم* آروم گریه کردن
_نباید میکردی، ات تو خیلی ساده ای* با پوزخندی کوتاه
( بلاخره به اسپویل رسیدیم:)
خواستم دستم رو حرکت بدم که متوجه متصل بودن چیزی بروی دستم شدم؛ نگاهم رو به سرمی که در دستم فرو شده بود دادم
نیم خیز شدم و سرم دستم رو کندم ، با نفرت به جونگ کوک خیره شدم؛ سیلی محکم بهش زدم
+ازت متنفرم* جیغ
قسمتی از اسپویل
_ات، تو پزشک منی، تو همیشه باعث خوب بودن من میشی تو پزشک روح و جونمی!*مست و با خنده
+آره من پزشکتم، ولی پزشک ها میتونن قاتل باشن* با پوزخند
۲۱.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.