part⁶⁶
part⁶⁶
اتمام ویو ات _ ¹⁵minutes later
نسیم خنکی میوزید و در بین گیسو های دختر سرگردان میشد چشمانش روی هم فشرد و آخرین کام رو از سیگار گرفت و روی زمین انداختش و با کفش های برند yslاش سیگار رو له کرد؛ همون لحظه مارگارت وارد بالکن شد و با صدای کلافه ات رو صدا زد
مارگارت: چرا سیگار میکشی؟تو بچه شیرخواره داری!* کلافه
لبخندی زد و به سمت مارگارت برگشت
+ففط یکی کشیدم!
مارگارت: بازم دلیل نمیشه یک خانم شیرده سیگار بکشه!
+باشه باشه قولم میدم دیگه سمت سیگار نرم* با خنده
مارگارت:درود بر تو حالا بیا تو برات یک چیزی دارم !
مارگارت دست ات رو گرفت و باهم داخل برگشتن، همونطور که مارگارت به سمت آشپزخونه میبرد اطراف رو نگاه میکرد ، خبری از پدرش نبود.
+پدرم کجاست؟
مارگارت: تو اتاق کار!
+یک ربع اونجا چیکار میکنن؟* با اخم
مارگارت: نمیدو...نم، کارشون تموم شه میان.
دخترک دستش رو از دست های مادرانه و پر مهر مارگارت ول کرد
+اتاق کار کجاست
مارگارت: یکم دیگه میان پایین نیازی...
+ببخشید ولی باید با پدرم صحبت کنم میشه بگین کجاست؟
مارگارت: طبقه سوم اتاقی با در مشکی
ویو ات
ادای احترام کردم و بعد از عبور از جمعیتی که داخل سالن بودن به سمت پله ها رفتم و پله ها رو یکی یکی طی کردم اما بخاطر کفش های پاشنه دارم سرعت و انرژیم کمتر میشد پس کفشام رو در اوردم و دستم گرفتم و بعد به راهم ادامه دادم؛ با گذر دو دقیقه به طبقه سوم رسیدم زانوهام رو کمی فشار دادم و به اطراف نگاه کردم؛ در مشکی رنگ آخر راهرویی طویل بود. دل شوره ی عجیبی داشتم و نگران پدرم بودم پس با سرعت به سمت در قدم برداشتم ، در مقداری باز بود! از لای در نظارگر بودم...
اتمام ویو ات
باک هیون: برای سلامتی کیم اعظم* پوزخند
سه نفری پیک ها رو بهم زدن و بعد محتوایی داخل پیک ها رو سر کشیدن
باک هیون بلند شد و جلوی پای کیم زانو زد
باک هیون: اگه پات رو از گلیمت درازتر نمیکردی الان زندگیت اینطوری تموم نمیشد مستر کیم
کیم همونطور که متعجب به باک هیون نگاه میکرد متوجه منظورش شد ، تعجب و نگرانی تو چشمانش موج میزد سریع از روی مبل بلند شد و ضربات محکمی به معده اش زد
باک هیون از داخل جیبش سم بوتولینوم رو بیرون آورد و با پوزخند برای کیم نمایان کرد
باک هیون: از اخر هم بخورد خودتی دادی کیم* با خنده
ناگهان در نیمه باز توسط ات با شدت باز شد ؛
شرایط
follow:³⁸⁷
like:⁵⁰
اتمام ویو ات _ ¹⁵minutes later
نسیم خنکی میوزید و در بین گیسو های دختر سرگردان میشد چشمانش روی هم فشرد و آخرین کام رو از سیگار گرفت و روی زمین انداختش و با کفش های برند yslاش سیگار رو له کرد؛ همون لحظه مارگارت وارد بالکن شد و با صدای کلافه ات رو صدا زد
مارگارت: چرا سیگار میکشی؟تو بچه شیرخواره داری!* کلافه
لبخندی زد و به سمت مارگارت برگشت
+ففط یکی کشیدم!
مارگارت: بازم دلیل نمیشه یک خانم شیرده سیگار بکشه!
+باشه باشه قولم میدم دیگه سمت سیگار نرم* با خنده
مارگارت:درود بر تو حالا بیا تو برات یک چیزی دارم !
مارگارت دست ات رو گرفت و باهم داخل برگشتن، همونطور که مارگارت به سمت آشپزخونه میبرد اطراف رو نگاه میکرد ، خبری از پدرش نبود.
+پدرم کجاست؟
مارگارت: تو اتاق کار!
+یک ربع اونجا چیکار میکنن؟* با اخم
مارگارت: نمیدو...نم، کارشون تموم شه میان.
دخترک دستش رو از دست های مادرانه و پر مهر مارگارت ول کرد
+اتاق کار کجاست
مارگارت: یکم دیگه میان پایین نیازی...
+ببخشید ولی باید با پدرم صحبت کنم میشه بگین کجاست؟
مارگارت: طبقه سوم اتاقی با در مشکی
ویو ات
ادای احترام کردم و بعد از عبور از جمعیتی که داخل سالن بودن به سمت پله ها رفتم و پله ها رو یکی یکی طی کردم اما بخاطر کفش های پاشنه دارم سرعت و انرژیم کمتر میشد پس کفشام رو در اوردم و دستم گرفتم و بعد به راهم ادامه دادم؛ با گذر دو دقیقه به طبقه سوم رسیدم زانوهام رو کمی فشار دادم و به اطراف نگاه کردم؛ در مشکی رنگ آخر راهرویی طویل بود. دل شوره ی عجیبی داشتم و نگران پدرم بودم پس با سرعت به سمت در قدم برداشتم ، در مقداری باز بود! از لای در نظارگر بودم...
اتمام ویو ات
باک هیون: برای سلامتی کیم اعظم* پوزخند
سه نفری پیک ها رو بهم زدن و بعد محتوایی داخل پیک ها رو سر کشیدن
باک هیون بلند شد و جلوی پای کیم زانو زد
باک هیون: اگه پات رو از گلیمت درازتر نمیکردی الان زندگیت اینطوری تموم نمیشد مستر کیم
کیم همونطور که متعجب به باک هیون نگاه میکرد متوجه منظورش شد ، تعجب و نگرانی تو چشمانش موج میزد سریع از روی مبل بلند شد و ضربات محکمی به معده اش زد
باک هیون از داخل جیبش سم بوتولینوم رو بیرون آورد و با پوزخند برای کیم نمایان کرد
باک هیون: از اخر هم بخورد خودتی دادی کیم* با خنده
ناگهان در نیمه باز توسط ات با شدت باز شد ؛
شرایط
follow:³⁸⁷
like:⁵⁰
۲۰.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.