اربابکیم

#ارباب_کیم ♣️

#پارت_29

+جین چون باید استراحت میکرد خوابید و منم روی یکی از تخت های توی اتاق نشستم و پاهامو توی شکمم جمع کردم.
حدود یه ساعت همین طوری بودم که احساس کردم کسی داره بغلم می‌کنه.

+تهیونگ

ــ جانم

+تو اومدی؟

ــ آهوم

+سرمو برگردوندم و نگاهش کردم از صورتش خستگی می‌بارید.

ــ نمیخوای خستگیمو برطرف کنی؟

+ها؟
اینو گفتم وبعد گرمی لباشو روی لبام حس کردم.
چون خسته بود به صورت خیلی آروم مک میزدو بعد از پنج مین ازم جداشد.

ــ می‌خوام بخوابم بغلم کن.

+آخه اینجا؟

ــ مگه اینجا چشه؟

+پرستاررا میان و میرن.

ــ اشکالی نداره

ادامه دارد.............♣️
دیدگاه ها (۰)

#ارباب_کیم ♣️#پارت_30+اینو گفت و بعدش منو محکم بغل کرد و خوا...

#ارباب_کیم ♣️#پارت_31+داشتم به جین غذا میدادم که دیدم تهیونگ...

#ارباب_کیم ♣️#پارت_28 +آهادیگه چیزی نگفتم و بدون حرف روی تخت...

#ارباب_کیم ♣️#پارت_27 ــ کمکش کنین الان از دست می‌ره(بغض)پرس...

به نام خدا...پارت ۵

قلب یخیپارت ۵از زبان ا/ت:صبح چشام رو باز کردم، اینجا کجاست؟ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط