part⁷
part⁷
سریع و شتاب زده کتاب رو ورق میزد. تمرکزی روی چیز هایی که در حال خوندنشون بود نداشت. نگاهش رو خیلی آنی و سریع به اطراف داد و پس از وارسی اطراف دوباره چشم هاش روی خط کتاب فرود اومد. نفس عمیقی کشید و پس از بستن کتاب ، جرعه ای از محتویات داخل ماگی که به همراه داشت نوشید.
دختر ناخواه نگاهش به اطراف کشیده شد و در انتظار دیدن چیزی غیر منتظره ای بود. با این حال گشتن های بی مورد دختر نتیجه ای جز وقت هدر دادن به همراه نداشت
+ رفته*همراه با نفس عمیق
دستی روی صورتش کشید و نگاهش روی حجم زیاد کتاب ها چرخید؛
ویو امیلیا_⁹pm
پس از بستن کتاب به بدنم کش و قوسی دادم. بلند شدم و کتاب هایی رو که برداشته بودم سرجای قبلیش قرار دادم. پس از خارج شدن از کتابخونه، به خیابان نسبتا خلوت نگاه کردم،بهتر بود زنگ میزدم به راننده ! گوشیم رو که در دستم بود روشن کردم و با راننده ام تماس گرفتم.
بوق سوم در حال خوردن بود که ناگهان گوشیم از پشت کشیده شد و در عوض ری اکشن من هین بلندی کشیدن و نگاه کردن به پشتم بود، با دیدن دوباره جونگ کوک و اکیپش اخم غلیظی روی چهره ام نقش بست.
+چیکار میکنی..گوشیم رو بده!*جدی
اون پسر نگاه به صفحه گوشی و مخاطبی که باهاش تماس گرفته بودم کرد. پوزخندی زد و در نهایت تماس رو خاتمه داد.
+گوشیم رو بده* عصبی
_مامان بابات بهت یاد ندادن باید به بزرگتر ها احترام بزاری؟.. اوه ببخشید منظوری نداشتم یادم رفته بود چون پدر مادری نداری این شکلی هستی؟ خانم امیلیا!
سرش رو کج کرد و با قیافه ی مظلومانه ای که گرفته بود کمی بهم نزدیک شد. اون از کجا درمورد میدونست من پدر و مادر ندارم؟
Tomorrow _⁶:²⁸am_اتمام ویو امیلیا_ Meanwhile
پس از بستن حوله به دور کمرش از حمام خارج شد. با بی حوصلگی روی تخت نشست .تلفنش رو که روی پاتختی بود برداشت و پس از مدت کوتاهی روی تخت پخش شد. بعد از روشن کردن گوشیش ، مسیجینگ شد . پیامی که از طرف جاناتان براش اومده بود رو سین زد. لبخندی روی لبش شکلی گرفت د پس از تایپ کردن چیزی، گوشی رو خاموش کرد و از روی تخت بلند شد
شرایط
follow:⁸⁷⁸
like⁴⁴
(این هفته امتحان های سختی دارم و برای تاخیر در آپلود کردن پارت جدید پوزش می طلبم)
سریع و شتاب زده کتاب رو ورق میزد. تمرکزی روی چیز هایی که در حال خوندنشون بود نداشت. نگاهش رو خیلی آنی و سریع به اطراف داد و پس از وارسی اطراف دوباره چشم هاش روی خط کتاب فرود اومد. نفس عمیقی کشید و پس از بستن کتاب ، جرعه ای از محتویات داخل ماگی که به همراه داشت نوشید.
دختر ناخواه نگاهش به اطراف کشیده شد و در انتظار دیدن چیزی غیر منتظره ای بود. با این حال گشتن های بی مورد دختر نتیجه ای جز وقت هدر دادن به همراه نداشت
+ رفته*همراه با نفس عمیق
دستی روی صورتش کشید و نگاهش روی حجم زیاد کتاب ها چرخید؛
ویو امیلیا_⁹pm
پس از بستن کتاب به بدنم کش و قوسی دادم. بلند شدم و کتاب هایی رو که برداشته بودم سرجای قبلیش قرار دادم. پس از خارج شدن از کتابخونه، به خیابان نسبتا خلوت نگاه کردم،بهتر بود زنگ میزدم به راننده ! گوشیم رو که در دستم بود روشن کردم و با راننده ام تماس گرفتم.
بوق سوم در حال خوردن بود که ناگهان گوشیم از پشت کشیده شد و در عوض ری اکشن من هین بلندی کشیدن و نگاه کردن به پشتم بود، با دیدن دوباره جونگ کوک و اکیپش اخم غلیظی روی چهره ام نقش بست.
+چیکار میکنی..گوشیم رو بده!*جدی
اون پسر نگاه به صفحه گوشی و مخاطبی که باهاش تماس گرفته بودم کرد. پوزخندی زد و در نهایت تماس رو خاتمه داد.
+گوشیم رو بده* عصبی
_مامان بابات بهت یاد ندادن باید به بزرگتر ها احترام بزاری؟.. اوه ببخشید منظوری نداشتم یادم رفته بود چون پدر مادری نداری این شکلی هستی؟ خانم امیلیا!
سرش رو کج کرد و با قیافه ی مظلومانه ای که گرفته بود کمی بهم نزدیک شد. اون از کجا درمورد میدونست من پدر و مادر ندارم؟
Tomorrow _⁶:²⁸am_اتمام ویو امیلیا_ Meanwhile
پس از بستن حوله به دور کمرش از حمام خارج شد. با بی حوصلگی روی تخت نشست .تلفنش رو که روی پاتختی بود برداشت و پس از مدت کوتاهی روی تخت پخش شد. بعد از روشن کردن گوشیش ، مسیجینگ شد . پیامی که از طرف جاناتان براش اومده بود رو سین زد. لبخندی روی لبش شکلی گرفت د پس از تایپ کردن چیزی، گوشی رو خاموش کرد و از روی تخت بلند شد
شرایط
follow:⁸⁷⁸
like⁴⁴
(این هفته امتحان های سختی دارم و برای تاخیر در آپلود کردن پارت جدید پوزش می طلبم)
۲.۰k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.