• Wild rose vabaret •
• Wild rose vabaret •
#part79
#paniz
رضا: عزیزم ، من با خانواده زندگی نمیکنم که بعد ازدواج قرار زندگی کنم من باید ازکجا بدونم
_بابات تنهاست
رضا: اره چطوره
_یکم از تو پیشش گله کنم
خنده ای کرد که منم خندم گرفت
_خب خیلی اذیت میکنی
رضا: من اذیتت میکنم
طی ذهن باهوشم یه فکری زد به سرم
_اره ..... میشه گوشیتو بدی
رضا: نه بچه
_تروخدا کاری نمیکنم
رضا: نه عزیزم نه
_به جون تو نه فقط یه استوری ریز میزارم
گوشیش رو داد دستم
رضا: وای به حالته کاری کنی
_چیز بدی نیس رمزت
رضا: *******
گوشیش باز شد سریع رفتم فیلتر شکن رو باز کردم وارد اینستا شدم تا استوری بزارم
از بین اون عکسا
عکس خودم و خودش که تو ویلا تو اتاقش گرفته بود رو پیدا کرد
ههه میخواست من رو بچزونه ولی چی شد سریع نوشتم
' با اومدنت زندگیم زیر و رو شد 🌊💙
' کاری که رفیقام از پسش بر نمی اومدن...
خودمم رو تگ کردم
اگه پسرا میفهمیدن غوغا بود
اابته پیج کاری هم حساب میشد
استوری هم هایلاتش کردم داخل love هاش
فیلتر رو خاموش کردم دادم دستش
رضا: خدا میدونه کی گندش میاد بالا
_چیزه بدی نیس
رفتیم داخل ویلاشون اینجوری بگم عمارت شون چخبر اخه
اصن به من چه از ماشین پیاده شدیم که
دستم رو گرف بین پنجه هاش و رفتیم خونه
* * * * * * * *
_ وای باباجون مرسی فک نمیکردم انقدر زود حل بشع
بابا: خاهش میکنم دخترم گفتم که ویلا رو اوکی میکنم
_مامان جو.. اخ ببخشید خوشش نمی اومد فرانک جون کجاس
بابا: با مادر جون رفتن خونه ی برادرش خب فردا که حنابندونه اره
_اره باباجون از الان رضا داره بی طاقتی میکنه
بله اقا رضا رفته بود دوش بگیره منم حسابی گرم گرفته بودم
قهقهه ای زد که بدتر از رضا بود
بابا: اذیتش نکن
_چرا نکنم اون من رو اذیت میکنه ولی تلافی اون روز رو خیلی ممنونم
بابا: انقدر تشکر نکن کاری که تونستم رو انجام دادم
گوشیش زنگ خورد رفت طبقه ی بالا بلافاصله رضا اومد پایین
کنارم نشست
و مشغول گوشیش شد
از قبل که بیاد محراب پدرم رو دراورد بود انقدر زنگ زده بود ادرش خونه ی بابای رضا رو میخاست
منم بند اول رو دادم
چند دقیقه ای نشده بود که بابا اومد پایین
بابا: رضا ، مامانت زنگ زده میرم دنبالشون سر راه کار دارم راستی نیکا گف امشب نمیام انگار قرار خونه پانیذ اینا بمونه فعلا
خدافزی کردیم
خب الانم تنها شدیم
_افیت باشه
نگاهی بهم کرد
رضا: ممنون
زنگ خونه به صدا اومد جنگ شروع شد
بیچاره زهرا خانم فک کنم از پس اون همه پسر در نیومد
پشت سرم هم محراب ارسلان متین پارسا اخریشم ممد بود
که اومد کنارم نشست بدبخت میدونست کار منه
رضا: سلام چرا اینجوری میایین داخل
با ذوق دم گوش ممد لب زد
_تروخدا لوم نده بزار با هم تماشا کنیم
لبخندش رو قورت داد......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part79
#paniz
رضا: عزیزم ، من با خانواده زندگی نمیکنم که بعد ازدواج قرار زندگی کنم من باید ازکجا بدونم
_بابات تنهاست
رضا: اره چطوره
_یکم از تو پیشش گله کنم
خنده ای کرد که منم خندم گرفت
_خب خیلی اذیت میکنی
رضا: من اذیتت میکنم
طی ذهن باهوشم یه فکری زد به سرم
_اره ..... میشه گوشیتو بدی
رضا: نه بچه
_تروخدا کاری نمیکنم
رضا: نه عزیزم نه
_به جون تو نه فقط یه استوری ریز میزارم
گوشیش رو داد دستم
رضا: وای به حالته کاری کنی
_چیز بدی نیس رمزت
رضا: *******
گوشیش باز شد سریع رفتم فیلتر شکن رو باز کردم وارد اینستا شدم تا استوری بزارم
از بین اون عکسا
عکس خودم و خودش که تو ویلا تو اتاقش گرفته بود رو پیدا کرد
ههه میخواست من رو بچزونه ولی چی شد سریع نوشتم
' با اومدنت زندگیم زیر و رو شد 🌊💙
' کاری که رفیقام از پسش بر نمی اومدن...
خودمم رو تگ کردم
اگه پسرا میفهمیدن غوغا بود
اابته پیج کاری هم حساب میشد
استوری هم هایلاتش کردم داخل love هاش
فیلتر رو خاموش کردم دادم دستش
رضا: خدا میدونه کی گندش میاد بالا
_چیزه بدی نیس
رفتیم داخل ویلاشون اینجوری بگم عمارت شون چخبر اخه
اصن به من چه از ماشین پیاده شدیم که
دستم رو گرف بین پنجه هاش و رفتیم خونه
* * * * * * * *
_ وای باباجون مرسی فک نمیکردم انقدر زود حل بشع
بابا: خاهش میکنم دخترم گفتم که ویلا رو اوکی میکنم
_مامان جو.. اخ ببخشید خوشش نمی اومد فرانک جون کجاس
بابا: با مادر جون رفتن خونه ی برادرش خب فردا که حنابندونه اره
_اره باباجون از الان رضا داره بی طاقتی میکنه
بله اقا رضا رفته بود دوش بگیره منم حسابی گرم گرفته بودم
قهقهه ای زد که بدتر از رضا بود
بابا: اذیتش نکن
_چرا نکنم اون من رو اذیت میکنه ولی تلافی اون روز رو خیلی ممنونم
بابا: انقدر تشکر نکن کاری که تونستم رو انجام دادم
گوشیش زنگ خورد رفت طبقه ی بالا بلافاصله رضا اومد پایین
کنارم نشست
و مشغول گوشیش شد
از قبل که بیاد محراب پدرم رو دراورد بود انقدر زنگ زده بود ادرش خونه ی بابای رضا رو میخاست
منم بند اول رو دادم
چند دقیقه ای نشده بود که بابا اومد پایین
بابا: رضا ، مامانت زنگ زده میرم دنبالشون سر راه کار دارم راستی نیکا گف امشب نمیام انگار قرار خونه پانیذ اینا بمونه فعلا
خدافزی کردیم
خب الانم تنها شدیم
_افیت باشه
نگاهی بهم کرد
رضا: ممنون
زنگ خونه به صدا اومد جنگ شروع شد
بیچاره زهرا خانم فک کنم از پس اون همه پسر در نیومد
پشت سرم هم محراب ارسلان متین پارسا اخریشم ممد بود
که اومد کنارم نشست بدبخت میدونست کار منه
رضا: سلام چرا اینجوری میایین داخل
با ذوق دم گوش ممد لب زد
_تروخدا لوم نده بزار با هم تماشا کنیم
لبخندش رو قورت داد......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۷.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.