• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part81
#leoreza
از خونه زدیم بیرون
_میبینیش من نمیفهممش
ممد: فعلا تو نمیفهمیش اصن چرا گیر دادی تو فردا پیشش باشی
_نباشم نگرانشم اونم وقتی مامانم نگار مامانش مامان بزرگمم هستن چرا نگرانش نباشم
ممد: مگه تو بهش علاقه داری یا اون بهت علاقه داره
به فکر فرو رفتم
حساسیت های امروزش رو پای چی بزارم
اصن خودم پا فشاری که میخام تو مهمونی باشم
ممد: نمیخام ذهنت رو بهم بزنم ولی رفتار خودت هم عجیب نیس ...تو داری بهش علاقه پیدا میکنی
_نه من بهش علاقه پیدا نکردم
ممد: چرا داری انکارش میکنی پسر
_ممد تو که نمیدونی من چه حالی دارم
ممد: چه حالی داری مثلان
دستم رو لای موهام کشیدم
_میترسم
خنده ای کرد
ممد: از چی میترسی
_اینکه ناراحت بشه امروز صبح فهمیدم بیماری قلبی داره نمیدونی چه حالی شدم پس ول کن این حرف ها رو
ممد: باشع پس مواظب رفتارت باش حداقل نذار اون وابسته ات بشه
سری تکون دادم که در باز شد پسرا اومدن بیرون
_میرینن
محراب: اره فعلا
متین: ممد با میای
ممد: نه من کار داریم فعلا
با پسرا خدافزی کردم
همینه که رفتن بابا با ماشین اومد تو
* * * * * * * * * *
از سر میز شام کنار هم نشستیم که
پانید: میشه گوشی تو بدی
با اخم نگاش کردم
_کم مونده بود از رفیقام کتک بخورم دیگه نه پانیذ
ولی با نگاهی خنثی شده خیره بهم بود
پانید: خب اون موقع نمیدیدی الان جلو خودت انجام میدم
گوشیم رو دادم دستش
چرا یه الف بچه منو رو باید رو انگشتش بچرخونه اخه
حواسم بهش بود که عکس ها رو نگاه میکرد
بابا: رضا پاشو برو از ماشین گوشیم رو بیار جا موند بابا
نفسی از سر کلافه بودن کشیدم و بلند شدم...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part81
#leoreza
از خونه زدیم بیرون
_میبینیش من نمیفهممش
ممد: فعلا تو نمیفهمیش اصن چرا گیر دادی تو فردا پیشش باشی
_نباشم نگرانشم اونم وقتی مامانم نگار مامانش مامان بزرگمم هستن چرا نگرانش نباشم
ممد: مگه تو بهش علاقه داری یا اون بهت علاقه داره
به فکر فرو رفتم
حساسیت های امروزش رو پای چی بزارم
اصن خودم پا فشاری که میخام تو مهمونی باشم
ممد: نمیخام ذهنت رو بهم بزنم ولی رفتار خودت هم عجیب نیس ...تو داری بهش علاقه پیدا میکنی
_نه من بهش علاقه پیدا نکردم
ممد: چرا داری انکارش میکنی پسر
_ممد تو که نمیدونی من چه حالی دارم
ممد: چه حالی داری مثلان
دستم رو لای موهام کشیدم
_میترسم
خنده ای کرد
ممد: از چی میترسی
_اینکه ناراحت بشه امروز صبح فهمیدم بیماری قلبی داره نمیدونی چه حالی شدم پس ول کن این حرف ها رو
ممد: باشع پس مواظب رفتارت باش حداقل نذار اون وابسته ات بشه
سری تکون دادم که در باز شد پسرا اومدن بیرون
_میرینن
محراب: اره فعلا
متین: ممد با میای
ممد: نه من کار داریم فعلا
با پسرا خدافزی کردم
همینه که رفتن بابا با ماشین اومد تو
* * * * * * * * * *
از سر میز شام کنار هم نشستیم که
پانید: میشه گوشی تو بدی
با اخم نگاش کردم
_کم مونده بود از رفیقام کتک بخورم دیگه نه پانیذ
ولی با نگاهی خنثی شده خیره بهم بود
پانید: خب اون موقع نمیدیدی الان جلو خودت انجام میدم
گوشیم رو دادم دستش
چرا یه الف بچه منو رو باید رو انگشتش بچرخونه اخه
حواسم بهش بود که عکس ها رو نگاه میکرد
بابا: رضا پاشو برو از ماشین گوشیم رو بیار جا موند بابا
نفسی از سر کلافه بودن کشیدم و بلند شدم...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۷.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.