تک پارتی لینو
تک پارتی لینو
(وقتی خواهر لینویی و خیلی از لینو خوشحال تری)
#درخواستی
لینو روی تختش که ملافه ی مشکی و خاکستری رنگی داشت دراز کشیده بود و هندزفری توی گوشش بود و داشت آهنگ گوش میداد و به سقف خیره بود که تو با یه لبخند دندون نما در اتاقشو زدی اما چون هندزفری تو گوشش بود صداتو نشنید دوباره در زدی و باز هم نشنید که یهو درو باز کردی و با لبخند دوندون نمایی پریدی تو اتاقش که بیچاره سکته کرد انقدر که یهویی اومدی تو اتاقش ، از روی تخت بلند شد و هندزفریشو درآورد و با حرص نگات کرد
_اینجا چیکار میکنی زنیکه ی بیش فعال؟؟؟
+آنیووو لینوووووووو(با فریاد خوشحال و لبخند)
_هیششش ساکت باش الان همسایه ها میان فوشمون میدنن!
+ به خواهر کوچولوت سلام نمیکنی؟
_تا وقتی که یاد نگیری در بزنی بیای تو منم بهت سلام نمیکنم
+خیلی گاوی اوپا من که در زدم تو نشنیدی اصن دیگ نمیام پیشت
_به هر حال من اصلا خوشم نمیاد بیای تو اتاقم
و یه اخم کردی و گفتی :اصن باهات قهرم دیگه هم وقتی از بیرون اومدم بهت سلام نمیکنم و دیگه بهت اهمیت نمیدم
و به راهت ادامه دادی تا به اتاق رنگی رنگی و کیوتت برسی به اتاق که رسیدی رفتی روی تخت و به سقف اتاقت خیره شدی و داخل افکارت گم شدی که این کار از دختر خوشحال و پر انرژی مثل تو بعید بود، لینو هم برگشت روی تخت و کمی فکر کرد که شاید زیاد باهات تند و خشن رفتارت کرده ،بعد از چند دقیقه لینو دید از توی اتاقت صدایی نمیاد و این خیلی براش عجیب بود چون تو یک دقیقه هم توی کل زندگیت ساکت نبودی و همیشه درحال رقصیدن و بالا و پایین پریدن بودی اما الان حتی صدای خنده هاتم نمی اومد لینو یه حس بدی بهش دست داد چون اون
دیگ عادت کرده بود به سر و صدات شاید برای پسر ساکتی مثل اون این سر و صداها رو مخ بود ولی وقتی میدید که تو انقدر خوشحالی ته دلش یه احساس دلگرمی و خوشحال خواصی احساس میکرد احساس پشیمونی داشت پس به سمت اتاقت اومد تا ببینه داری چیکار میکنی در اتاقتو زد اما جوابی ندادی یکم نگران شد و دوباره در اتاقتو زد و تو هم دوباره جوابی بهش ندادی که در اتاقتو باز کرد و دید تو روی تخت پشت بهش دراز کشیدی از دیدن این صحنه حس گناه و پشیمونی زیادی بهش دست داد اومد کنارت روی تخت نشست و گفت
_خواهر کوشولوم از دست اوپاش ناراحته؟
سکوت کردی
_ا.ت ببحشید و باهات خیلی بد حرف زدم و فهمیدم توی این چند دقیقه که ساکت بودی زندگیم خیلی حوصله سر بر بود پس میشه بهم قول بدی همیشه میخندی و خوشحالی؟
به سمتش برگشتی و رفتی توی بغلش که اونم دستاشو دور کمرت حلقه کرد
+قول میدم اوپا
لایک نمیکنی گوگولی؟
(وقتی خواهر لینویی و خیلی از لینو خوشحال تری)
#درخواستی
لینو روی تختش که ملافه ی مشکی و خاکستری رنگی داشت دراز کشیده بود و هندزفری توی گوشش بود و داشت آهنگ گوش میداد و به سقف خیره بود که تو با یه لبخند دندون نما در اتاقشو زدی اما چون هندزفری تو گوشش بود صداتو نشنید دوباره در زدی و باز هم نشنید که یهو درو باز کردی و با لبخند دوندون نمایی پریدی تو اتاقش که بیچاره سکته کرد انقدر که یهویی اومدی تو اتاقش ، از روی تخت بلند شد و هندزفریشو درآورد و با حرص نگات کرد
_اینجا چیکار میکنی زنیکه ی بیش فعال؟؟؟
+آنیووو لینوووووووو(با فریاد خوشحال و لبخند)
_هیششش ساکت باش الان همسایه ها میان فوشمون میدنن!
+ به خواهر کوچولوت سلام نمیکنی؟
_تا وقتی که یاد نگیری در بزنی بیای تو منم بهت سلام نمیکنم
+خیلی گاوی اوپا من که در زدم تو نشنیدی اصن دیگ نمیام پیشت
_به هر حال من اصلا خوشم نمیاد بیای تو اتاقم
و یه اخم کردی و گفتی :اصن باهات قهرم دیگه هم وقتی از بیرون اومدم بهت سلام نمیکنم و دیگه بهت اهمیت نمیدم
و به راهت ادامه دادی تا به اتاق رنگی رنگی و کیوتت برسی به اتاق که رسیدی رفتی روی تخت و به سقف اتاقت خیره شدی و داخل افکارت گم شدی که این کار از دختر خوشحال و پر انرژی مثل تو بعید بود، لینو هم برگشت روی تخت و کمی فکر کرد که شاید زیاد باهات تند و خشن رفتارت کرده ،بعد از چند دقیقه لینو دید از توی اتاقت صدایی نمیاد و این خیلی براش عجیب بود چون تو یک دقیقه هم توی کل زندگیت ساکت نبودی و همیشه درحال رقصیدن و بالا و پایین پریدن بودی اما الان حتی صدای خنده هاتم نمی اومد لینو یه حس بدی بهش دست داد چون اون
دیگ عادت کرده بود به سر و صدات شاید برای پسر ساکتی مثل اون این سر و صداها رو مخ بود ولی وقتی میدید که تو انقدر خوشحالی ته دلش یه احساس دلگرمی و خوشحال خواصی احساس میکرد احساس پشیمونی داشت پس به سمت اتاقت اومد تا ببینه داری چیکار میکنی در اتاقتو زد اما جوابی ندادی یکم نگران شد و دوباره در اتاقتو زد و تو هم دوباره جوابی بهش ندادی که در اتاقتو باز کرد و دید تو روی تخت پشت بهش دراز کشیدی از دیدن این صحنه حس گناه و پشیمونی زیادی بهش دست داد اومد کنارت روی تخت نشست و گفت
_خواهر کوشولوم از دست اوپاش ناراحته؟
سکوت کردی
_ا.ت ببحشید و باهات خیلی بد حرف زدم و فهمیدم توی این چند دقیقه که ساکت بودی زندگیم خیلی حوصله سر بر بود پس میشه بهم قول بدی همیشه میخندی و خوشحالی؟
به سمتش برگشتی و رفتی توی بغلش که اونم دستاشو دور کمرت حلقه کرد
+قول میدم اوپا
لایک نمیکنی گوگولی؟
۶.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.