𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷³
+بعدش؟
م.ت: یه چندسال گذشت و تو تقریبا به اونجا عادت کرده بودی اما خیلی میرفتی سمت جنگل برای همین خونمون رو عوض کردیم و تورو از جنگل دور تر کردیم اما فایده نداشت....اما تو دیگه بعد از مدتی اصلا جنگل نمیرفتی و خب خیال منم راحت شد
+″بعد از حرفای مامانم به فکر فرو رفتم...اما! چیکار میشه کرد اونم مادره و صلاح منو میخواد....بعد از اون رفتم توی باغ که دیدم اِما اومد پیشم بغلش کردم و ادامه دادم″
+خواهر کوچولوی شیطونم...میدونی چقدرررر دلم برای شیطون بازیات تنگ شده بود؟
همون طور که توی بغلم بود ادامه داد
^فقط من شیطونی نمیکردماااا! ولی جدا خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود خواهر بزرگه!
از بغلش جدا شدم و رومو دادم به باغ
+از موقعی که اومدم اینجا تنها جایی که بهم حس ارامش میده این باغه....قشنگ نیست!!؟
^راستش تاحالا توی عمرم باغی به این قشنگی ندیده بودمااا...عه! گل بابونه....مورد علاقت!(خنده)
+درسته! حتی عطر هم ازش درست کردم
^عطر؟! واووو اینجا خیلی چیزا هست...یه روز سر فرست با مامان میام کل این قصرو میگردم
+مگه الانم سر فرست نیست!؟ فردا صبح کل قصرو نشونت میدم..الان دیگه غروبه(لبخند)
^چیییزه!منو مامان فردا بعد از طلوع افتاب برمیگردیم خونه!(ناراحت)
+چی؟!
بعد از حرف اِما با تعجب رفتن داخل و من امانو دیدم که داره با بورا صحبت میکنه
+مامان!
م.ت:جانم دخترم؟
+مامان اِما چی میگه؟ شما فردا میخواین برید ؟
م.ت:اره دخترم...خیلی کار دارم اونجا..ولی بازم میام
+نمیشه بمونی؟
×حق با ا.ته! خوشحالمون میکنید که اگه بمونید!
م.ت: از پذیرایی خیلی خوبتون ممنونم...اما،باید بریم..دختر نازم قول میدم بازم میام!
بچها متاسفانه پارتا کمه امااااا قول میدم پنج شنبه جمعه ها پارت های زیاد بزارم..فصل امتحانه دیگه خودتون میدونید خواهشا درکم کنید دوستتون دارمممم❤️❤️
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷³
+بعدش؟
م.ت: یه چندسال گذشت و تو تقریبا به اونجا عادت کرده بودی اما خیلی میرفتی سمت جنگل برای همین خونمون رو عوض کردیم و تورو از جنگل دور تر کردیم اما فایده نداشت....اما تو دیگه بعد از مدتی اصلا جنگل نمیرفتی و خب خیال منم راحت شد
+″بعد از حرفای مامانم به فکر فرو رفتم...اما! چیکار میشه کرد اونم مادره و صلاح منو میخواد....بعد از اون رفتم توی باغ که دیدم اِما اومد پیشم بغلش کردم و ادامه دادم″
+خواهر کوچولوی شیطونم...میدونی چقدرررر دلم برای شیطون بازیات تنگ شده بود؟
همون طور که توی بغلم بود ادامه داد
^فقط من شیطونی نمیکردماااا! ولی جدا خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود خواهر بزرگه!
از بغلش جدا شدم و رومو دادم به باغ
+از موقعی که اومدم اینجا تنها جایی که بهم حس ارامش میده این باغه....قشنگ نیست!!؟
^راستش تاحالا توی عمرم باغی به این قشنگی ندیده بودمااا...عه! گل بابونه....مورد علاقت!(خنده)
+درسته! حتی عطر هم ازش درست کردم
^عطر؟! واووو اینجا خیلی چیزا هست...یه روز سر فرست با مامان میام کل این قصرو میگردم
+مگه الانم سر فرست نیست!؟ فردا صبح کل قصرو نشونت میدم..الان دیگه غروبه(لبخند)
^چیییزه!منو مامان فردا بعد از طلوع افتاب برمیگردیم خونه!(ناراحت)
+چی؟!
بعد از حرف اِما با تعجب رفتن داخل و من امانو دیدم که داره با بورا صحبت میکنه
+مامان!
م.ت:جانم دخترم؟
+مامان اِما چی میگه؟ شما فردا میخواین برید ؟
م.ت:اره دخترم...خیلی کار دارم اونجا..ولی بازم میام
+نمیشه بمونی؟
×حق با ا.ته! خوشحالمون میکنید که اگه بمونید!
م.ت: از پذیرایی خیلی خوبتون ممنونم...اما،باید بریم..دختر نازم قول میدم بازم میام!
بچها متاسفانه پارتا کمه امااااا قول میدم پنج شنبه جمعه ها پارت های زیاد بزارم..فصل امتحانه دیگه خودتون میدونید خواهشا درکم کنید دوستتون دارمممم❤️❤️
۱.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.