𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷¹
راوی:
ا.ت خیلی حالش بد شد همه توی حال خودشون بودن که جانگ شیک با جادوش جونگ کوک رو از گردن گرفت و انداخت پایین و خودش رفت بالا روی تخت پادشاهی و با اون یکی جادوش ا.ت رو بلند کرد و داست خفش میکرد
~خب خب! میبینم پادشاه مملکت جلومه! زانو بزن و التماس کن تا همسر عزیزتو ول کنم!
+ن..ن...نه(گریه)ن..ن..نکن!
که یهو جونگ کوک زانو زد و باحالت التماس رو به جانگ شیک ایستاد
-التماست میکنم...ا.ت رو ول کن
-حالا شد! پادشاهی که همه براش زانو میزدن بخاطر ملکش جلوی کسی که هیچ وقت فکر نمیکرد زانو میزنه...عالیه!
(ا.ت رو ول کرد که ا.ت افتاد روی زمین و با نگاهی کلافه به جونگ کوک نگاه کرد)
-معجون! معجون رو بخور(زیر لب که ا.ت بفهمه)
+″وقتی جونگکوک گفت معجون رو بخورم فهمیدم خداروشکر همراهم بود از داخل لباسم درش اوردم و سر کشیدمش .....حال عجیبی داشتم حس میکردم دلم درد میکنه ″
جانگ شیک اومد جلو از چونه ی ا.ت گرفتش و گفت
~باید میدادم اولیویا خوب ادبت کنه اما...نشد! اشکال نداره اگر من پادشاه بشم تو ملکه ام میشی! اون موقع با دستای خودم ادبت میکنم
+″حس کردم قدرتم اومده بلد بودن ازش استفاده کنم جونگ کوک بهم یاد داده بود″
+عوض*یییی اون دستای کثیفتو بهم نزنن(عربده)
ا.ت جادوش رو بدست اورده بود و با اتش دور خودشو گرفته بود
~″اون ه.......رزه! جادوشو بدست اورد..لعنتی الانه که تبدیل به اژدها بشه...داره تغییر میکنه!″
~عقب نشینی کنید!(عربده)
~″چون قدرت پرواز داشتم موقع رفتن داد زدم″
~این پایان ماجرا نیست(عربده)
+″بهم خیلی خیلی فشار اومده بود بعد از رفتن جانگ شیک جونگکوک که نگهبانا دستور داد مارگارت جورج و اولیویا رو دستگیر کنن هیچی نفهمیدم و سیاهی...″
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷¹
راوی:
ا.ت خیلی حالش بد شد همه توی حال خودشون بودن که جانگ شیک با جادوش جونگ کوک رو از گردن گرفت و انداخت پایین و خودش رفت بالا روی تخت پادشاهی و با اون یکی جادوش ا.ت رو بلند کرد و داست خفش میکرد
~خب خب! میبینم پادشاه مملکت جلومه! زانو بزن و التماس کن تا همسر عزیزتو ول کنم!
+ن..ن...نه(گریه)ن..ن..نکن!
که یهو جونگ کوک زانو زد و باحالت التماس رو به جانگ شیک ایستاد
-التماست میکنم...ا.ت رو ول کن
-حالا شد! پادشاهی که همه براش زانو میزدن بخاطر ملکش جلوی کسی که هیچ وقت فکر نمیکرد زانو میزنه...عالیه!
(ا.ت رو ول کرد که ا.ت افتاد روی زمین و با نگاهی کلافه به جونگ کوک نگاه کرد)
-معجون! معجون رو بخور(زیر لب که ا.ت بفهمه)
+″وقتی جونگکوک گفت معجون رو بخورم فهمیدم خداروشکر همراهم بود از داخل لباسم درش اوردم و سر کشیدمش .....حال عجیبی داشتم حس میکردم دلم درد میکنه ″
جانگ شیک اومد جلو از چونه ی ا.ت گرفتش و گفت
~باید میدادم اولیویا خوب ادبت کنه اما...نشد! اشکال نداره اگر من پادشاه بشم تو ملکه ام میشی! اون موقع با دستای خودم ادبت میکنم
+″حس کردم قدرتم اومده بلد بودن ازش استفاده کنم جونگ کوک بهم یاد داده بود″
+عوض*یییی اون دستای کثیفتو بهم نزنن(عربده)
ا.ت جادوش رو بدست اورده بود و با اتش دور خودشو گرفته بود
~″اون ه.......رزه! جادوشو بدست اورد..لعنتی الانه که تبدیل به اژدها بشه...داره تغییر میکنه!″
~عقب نشینی کنید!(عربده)
~″چون قدرت پرواز داشتم موقع رفتن داد زدم″
~این پایان ماجرا نیست(عربده)
+″بهم خیلی خیلی فشار اومده بود بعد از رفتن جانگ شیک جونگکوک که نگهبانا دستور داد مارگارت جورج و اولیویا رو دستگیر کنن هیچی نفهمیدم و سیاهی...″
۱.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.