نفرین شده پارت بیست دوم
#نفرین شده #پارت_بیست_دوم
ایلیا رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب پرتقال و کیک برداشت و اومد سمتم
_ببخشید تو هم به زحمت انداختم
ایلیا : خواهش میکنم آجی ، این حرفا چیه
از ته دل ممنونش بودم ، کیک و آب پرتقال رو خوردم کمی بهتر شدم
_من میرم بالا کمی استراحت کنم بابا و مامان که اومدن نگو بیهوش شدم بگو کمی سر گیجه داشتم
ایلیا : باشه ، برو ، خوب بخوابی
رفتم بالا و دنبال گوشیم گشتم نبود ، عه گوشیم کجاس ؟
رفتم پایین
_ ایلیا گوشیم رو ندیدی ؟
ایلیا : نه ندیدم
دنبالش گشتم گوشه هال همون جایی که افتادم پیداش کردم به صفحش نگاه کردم رد خون رو گوشی بود ، برگشتم تو اتاق و تمیزش کردم و صفحش رو روشن کردم
رفتم تو گالریش ، یه عکس سیاه توش بود ، بازش کردم ، خیلی سیاه بود و چیزی معلوم نبود کمی دقت کردم دیدم یه سایه هست بیشتر دقت کردم دیدم همون سایه ای بود که منو گرفت ، زومش کردم ، من معلوم بودم که گلوم رو گرفته بود ، سایه هم فقط بدن سیاهش و هیکل خیلی بزرگش معلوم بود با یه دستش منو گرفته بود ولی این عکس چطوری افتاده ؟
به عکس نگاه کردم من بیهوش بودم و سایه انگار یه دستش دور گردنم و یه دستش تو دهنم بود ، شوکه به عکس نگاه کردم ، یعنی دست کرده تو دهنم ؟
با این فکر محتویات معدم بالا اومد و دویدم سمت دستشویی اتاق ، هرچی خورده و نخورده بودم بالا اومد ،
واقعا حالم خوب نبود ضعف کرده بودم ، به خصوص که شام هم نخورده بودم
اینم پارت بیست و دوم 😍❤️🧡
لایک و فالو یادتون نره دوستان 💝🤗
#رمان #ترسناک #نویسنده
ایلیا رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب پرتقال و کیک برداشت و اومد سمتم
_ببخشید تو هم به زحمت انداختم
ایلیا : خواهش میکنم آجی ، این حرفا چیه
از ته دل ممنونش بودم ، کیک و آب پرتقال رو خوردم کمی بهتر شدم
_من میرم بالا کمی استراحت کنم بابا و مامان که اومدن نگو بیهوش شدم بگو کمی سر گیجه داشتم
ایلیا : باشه ، برو ، خوب بخوابی
رفتم بالا و دنبال گوشیم گشتم نبود ، عه گوشیم کجاس ؟
رفتم پایین
_ ایلیا گوشیم رو ندیدی ؟
ایلیا : نه ندیدم
دنبالش گشتم گوشه هال همون جایی که افتادم پیداش کردم به صفحش نگاه کردم رد خون رو گوشی بود ، برگشتم تو اتاق و تمیزش کردم و صفحش رو روشن کردم
رفتم تو گالریش ، یه عکس سیاه توش بود ، بازش کردم ، خیلی سیاه بود و چیزی معلوم نبود کمی دقت کردم دیدم یه سایه هست بیشتر دقت کردم دیدم همون سایه ای بود که منو گرفت ، زومش کردم ، من معلوم بودم که گلوم رو گرفته بود ، سایه هم فقط بدن سیاهش و هیکل خیلی بزرگش معلوم بود با یه دستش منو گرفته بود ولی این عکس چطوری افتاده ؟
به عکس نگاه کردم من بیهوش بودم و سایه انگار یه دستش دور گردنم و یه دستش تو دهنم بود ، شوکه به عکس نگاه کردم ، یعنی دست کرده تو دهنم ؟
با این فکر محتویات معدم بالا اومد و دویدم سمت دستشویی اتاق ، هرچی خورده و نخورده بودم بالا اومد ،
واقعا حالم خوب نبود ضعف کرده بودم ، به خصوص که شام هم نخورده بودم
اینم پارت بیست و دوم 😍❤️🧡
لایک و فالو یادتون نره دوستان 💝🤗
#رمان #ترسناک #نویسنده
۷.۲k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.