خوب بریم ادامه فیک
خوب بریم ادامه فیک
با چیزی که دیدم خشکم زد بدو خودم رو به قفس جونگ کوک رسوندم که دیدم جونگ کوک توی قفس نیست ولی من قفل کرده بودم که ی هووو یادم اومدم من کامل در قفس رو نبستم کل خونه رو زیرو رو کردم لز زیر مبل تا تخت توی کابینت ها هرجایی که به ذهنم میرسید رفتم توی حیاط خونه که دیدم ی شهاب سنگ داره رد میشه سری آرزو کردم
ذهن ا.ت= خواهش میکنم جونگ کوک برگرده پیشم پیدا شه
بعد دیدم ی چیز نرم داره میخوره به پاهام چشم هامو باز کردم که دیدم دوتا گوش سفید داره میزنه به پام سریع جیقی کشیدم جونگ کوک رو از روی زمین بلند کردم
ا.ت= ای ناقلا کجا بودی نمیدونی چقدر نگران شدم
که دوباره یکی از گوش های جونگ کوک افتاد برام عادی بود که به هر کدوم از حرفام با گوش واکنش نشون میده جونگ کوک رو بغلم گرفتم به طرف خونه رفتیم رفتیم داخل خونه رفتم طرف قفس جونگ کوک ظرف غذاش رو در آوردم و جونگ کوک رو گذاشتم زمین رفتم هویچ آوردم گذاشتم توی سبد غذاش شروع به خوردن کرد وقتی گم شده بود آنقدر نگران بودم که داشتم دیونه میشدم بعداز اینکه جونگ کوک عذاب رو تموم کرد دلم نیومد بزارمش توی قفس شاید دوباره فرار کرد با خودم به طرف اتاق بردمش و خوابیدیم
(پرش زمانی به فردا)
بیدار شدم با چیزی که دیدم جیغ خیلی بدی کشیدم
خوب اینم فیک امروز این فیک
نویسنده:لوران
با چیزی که دیدم خشکم زد بدو خودم رو به قفس جونگ کوک رسوندم که دیدم جونگ کوک توی قفس نیست ولی من قفل کرده بودم که ی هووو یادم اومدم من کامل در قفس رو نبستم کل خونه رو زیرو رو کردم لز زیر مبل تا تخت توی کابینت ها هرجایی که به ذهنم میرسید رفتم توی حیاط خونه که دیدم ی شهاب سنگ داره رد میشه سری آرزو کردم
ذهن ا.ت= خواهش میکنم جونگ کوک برگرده پیشم پیدا شه
بعد دیدم ی چیز نرم داره میخوره به پاهام چشم هامو باز کردم که دیدم دوتا گوش سفید داره میزنه به پام سریع جیقی کشیدم جونگ کوک رو از روی زمین بلند کردم
ا.ت= ای ناقلا کجا بودی نمیدونی چقدر نگران شدم
که دوباره یکی از گوش های جونگ کوک افتاد برام عادی بود که به هر کدوم از حرفام با گوش واکنش نشون میده جونگ کوک رو بغلم گرفتم به طرف خونه رفتیم رفتیم داخل خونه رفتم طرف قفس جونگ کوک ظرف غذاش رو در آوردم و جونگ کوک رو گذاشتم زمین رفتم هویچ آوردم گذاشتم توی سبد غذاش شروع به خوردن کرد وقتی گم شده بود آنقدر نگران بودم که داشتم دیونه میشدم بعداز اینکه جونگ کوک عذاب رو تموم کرد دلم نیومد بزارمش توی قفس شاید دوباره فرار کرد با خودم به طرف اتاق بردمش و خوابیدیم
(پرش زمانی به فردا)
بیدار شدم با چیزی که دیدم جیغ خیلی بدی کشیدم
خوب اینم فیک امروز این فیک
نویسنده:لوران
۹.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.