فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت شصت و هشت
- ..........
∆ خدمتکار
.... بله قربان
- خانوم رو ببرید داخل اتاق من و بعدش اطراف رو بهشون نشون بدید
.... چشم
اون خدمتکار من رو برد داخل اتاق تهیونگ
یه اتاق سیاه رنگ
سیاهه سیاه
.... تو کیم ا/ت؟
- اره
....بزرگترین اشتباه تو کل زندگیت رو کردی
- چ . چر . چرا؟
.... اون یه روانیه
هر روز اینجا ما رو تا سرحد مرگ کتک میزنن
- برای چی؟
.... هر کی کوچکترین اشتباهی انجام بده جاش اونجاس
- چرا نمیرید از اینجا؟
.... چطوری این همه راه رو بریم؟
در ضمن این همه بادیگارد که فقط تماشاچی نیستن
پارسال یه دختر بیچاره خواست فرار بکنه
جناب کیم زنده زنده انداختش داخل روغن داغ
- چ . چی؟
.... این یه روانیه
یه روانیه سادیسمی
پس سعی نکن باهاش در بیوفتی
- ممنونم که گفتی
.... بلاخره ما باید هوای همدیگه رو داشته باشیم
- اینجا تلفن داره؟
.... نه اینجا فقط جناب کیم و سر خدمتکار تلفن دارن
- این سر خدمتکار کیه؟
.... اونم یه روانیه مثل ارباب
- یعنی میگی اینجا کسی به تلفن دسترسی نداره؟
.... اهم
- حالا من چیکار بکنم
.... قصد فرار رو از سرت بیرون کن
چون دیگه زنده برنمیگردی
- باشه
بعد از کلی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که فرار کردن از اینجا غیر ممکنه
بعد از اینکه کل عمارت رو بهم نشون داد دوباره من رو برد داخل اون اتاق و خودش رفت پایین
نگاهی به اطراف انداختم
یه تخت سیاه دو نفره وسط اتاق
روی پاتختی ها گیلاس های مختلفی چیده شده بود
یه میز اون گوشه گذاشته بودن که روش یه لپ تاپ بود
شاید بتونم یه کاری بکنم
رفتم سمت لپ تاپ
همین که صحفه ش رو باز کردم در اتاق هم باز شد
سر جام خشکم زد
تهیونگ بود
با دیدن من اخماش رفت تو هم و اومد سمتم
∆ داری چه غلطی میکنی؟
- ه . هی .هیچی
∆ بیا اینطرف
- باشه
اروم اروم اومد سمتم وسط راه که میومد گفت
∆ انگار خیلی دوس داری ببرمت اون اتاق
پارت شصت و هشت
- ..........
∆ خدمتکار
.... بله قربان
- خانوم رو ببرید داخل اتاق من و بعدش اطراف رو بهشون نشون بدید
.... چشم
اون خدمتکار من رو برد داخل اتاق تهیونگ
یه اتاق سیاه رنگ
سیاهه سیاه
.... تو کیم ا/ت؟
- اره
....بزرگترین اشتباه تو کل زندگیت رو کردی
- چ . چر . چرا؟
.... اون یه روانیه
هر روز اینجا ما رو تا سرحد مرگ کتک میزنن
- برای چی؟
.... هر کی کوچکترین اشتباهی انجام بده جاش اونجاس
- چرا نمیرید از اینجا؟
.... چطوری این همه راه رو بریم؟
در ضمن این همه بادیگارد که فقط تماشاچی نیستن
پارسال یه دختر بیچاره خواست فرار بکنه
جناب کیم زنده زنده انداختش داخل روغن داغ
- چ . چی؟
.... این یه روانیه
یه روانیه سادیسمی
پس سعی نکن باهاش در بیوفتی
- ممنونم که گفتی
.... بلاخره ما باید هوای همدیگه رو داشته باشیم
- اینجا تلفن داره؟
.... نه اینجا فقط جناب کیم و سر خدمتکار تلفن دارن
- این سر خدمتکار کیه؟
.... اونم یه روانیه مثل ارباب
- یعنی میگی اینجا کسی به تلفن دسترسی نداره؟
.... اهم
- حالا من چیکار بکنم
.... قصد فرار رو از سرت بیرون کن
چون دیگه زنده برنمیگردی
- باشه
بعد از کلی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که فرار کردن از اینجا غیر ممکنه
بعد از اینکه کل عمارت رو بهم نشون داد دوباره من رو برد داخل اون اتاق و خودش رفت پایین
نگاهی به اطراف انداختم
یه تخت سیاه دو نفره وسط اتاق
روی پاتختی ها گیلاس های مختلفی چیده شده بود
یه میز اون گوشه گذاشته بودن که روش یه لپ تاپ بود
شاید بتونم یه کاری بکنم
رفتم سمت لپ تاپ
همین که صحفه ش رو باز کردم در اتاق هم باز شد
سر جام خشکم زد
تهیونگ بود
با دیدن من اخماش رفت تو هم و اومد سمتم
∆ داری چه غلطی میکنی؟
- ه . هی .هیچی
∆ بیا اینطرف
- باشه
اروم اروم اومد سمتم وسط راه که میومد گفت
∆ انگار خیلی دوس داری ببرمت اون اتاق
۴۰۹
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.