فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت هفتاد
ا/ت ویو
دستم رو گرفت و من رو برد پایین
دستای بزرگی داشت که به راحتی میتونست دو دستم رو با یه دستش بگیره
رفتیم طبقه ی پایین
میز پر از غذا بود
از استیک گرفته تا پاستا و لازانیا
دستم رو ول کرد و یکی از صندلی ها رو بیرون کشید
∆ بشین
رفتم سمت صندلی و نشستم که گفت
∆ چی میخوری؟
- یکم سالاد
∆ سالاد اخه غذاس ؟
- اخه زیاد اشتها ندارم
∆ بیا باید کل این استیک رو بخوری
- من به گوشت حساسیت دارم
∆ یعنی چی؟
- یعنی یکم ازش بخورم سریع بالا میارم
∆ پس حداقل یکم مرغ بخور
- الان مثلا نگرانمی؟(پوزخند)
∆ تو چی دوست داری ؟
نگران یا عاشق؟
- هیچکدوم
∆ مسخره بازی در نیار غذات رو بخور
بعد از خوردن شام رفتم سمت حیاط تا یکمی با محیط خونه اشنا بشم
تقریبا حیاط یه ۳ یا ۴ هزار متری بود چون هر چقدر که راه میرفتم به انتهای حیاط نمیرسیدم
نگاهی به اسمون انداختم
امشب ماه چقدر خوشگل بود
یعنی میتونم از این جهنم برم بیرون؟
یا باید تا اخر عمرم اینجا بمونم؟
به خاطر بچه ای که داخل شکممه باید هر طور شده از این جهنم برم بیرون
یونگی ویو
یه پالتو تنم کردم و رفتم سمت محل مخفی
اینجا جایی که گروه ما درباره ی افراد کله گنده اطلاعات جمعآوری میکنه
.. خوش اومدید قربان
• چی شد اطلاعات رو به دست اوردید؟
.. بله قربان
شب گذشته که خانم کیم دزدیده شدن یه ون مشکی رنگ بدون پلاک پشت بیمارستان توقف کرده
دوربین های مدار بسته اون موقع از کار افتادن ولی ما یک سری عکس از طریق دوربین های مدار بسته ی اون اطراف به دست اوردیم
این تصاویر همه یک چیز رو نشون میدن
دختری مو مشکی داخل بغل یه مرد سیاه پوش
• حتما خود حرومزاده ش بوده
راجب جایی که این ون رفته چیزی نمیدونید؟
.. فعلا نه ولی با یکم زمان شاید بتونیم اطلاعاتی رو بدست بیاریم
• خوبه
تمام تلاشتون رو بکنید
.. چشم قربان
یونگی ویو
تلفنم رو ورداشتم و شماره ی جیمین رو گرفتم
• سلام
¢ سلام
• چیزی فهمیدی؟
¢ نه از کل پرسنل بیمارستان سوال کردم ولی کسی چیزی ندیده
• غیر ممکنه دارن خودشون رو میزنن به موش مردگی
¢ صد درصد ولی من از یه چیز میترسم
• چی؟
¢ مطمئنم ا/ت با تهیونگ زیاد خوب راه نمیاد و این ممکنه باعث بشه که تهیونگ بهش اسیبی بزنه
• هعی فعلا یه کاریش میکنیم تو سعی کن محل سکونت تهیونگ رو پیدا کنی
¢ باشه
پارت هفتاد
ا/ت ویو
دستم رو گرفت و من رو برد پایین
دستای بزرگی داشت که به راحتی میتونست دو دستم رو با یه دستش بگیره
رفتیم طبقه ی پایین
میز پر از غذا بود
از استیک گرفته تا پاستا و لازانیا
دستم رو ول کرد و یکی از صندلی ها رو بیرون کشید
∆ بشین
رفتم سمت صندلی و نشستم که گفت
∆ چی میخوری؟
- یکم سالاد
∆ سالاد اخه غذاس ؟
- اخه زیاد اشتها ندارم
∆ بیا باید کل این استیک رو بخوری
- من به گوشت حساسیت دارم
∆ یعنی چی؟
- یعنی یکم ازش بخورم سریع بالا میارم
∆ پس حداقل یکم مرغ بخور
- الان مثلا نگرانمی؟(پوزخند)
∆ تو چی دوست داری ؟
نگران یا عاشق؟
- هیچکدوم
∆ مسخره بازی در نیار غذات رو بخور
بعد از خوردن شام رفتم سمت حیاط تا یکمی با محیط خونه اشنا بشم
تقریبا حیاط یه ۳ یا ۴ هزار متری بود چون هر چقدر که راه میرفتم به انتهای حیاط نمیرسیدم
نگاهی به اسمون انداختم
امشب ماه چقدر خوشگل بود
یعنی میتونم از این جهنم برم بیرون؟
یا باید تا اخر عمرم اینجا بمونم؟
به خاطر بچه ای که داخل شکممه باید هر طور شده از این جهنم برم بیرون
یونگی ویو
یه پالتو تنم کردم و رفتم سمت محل مخفی
اینجا جایی که گروه ما درباره ی افراد کله گنده اطلاعات جمعآوری میکنه
.. خوش اومدید قربان
• چی شد اطلاعات رو به دست اوردید؟
.. بله قربان
شب گذشته که خانم کیم دزدیده شدن یه ون مشکی رنگ بدون پلاک پشت بیمارستان توقف کرده
دوربین های مدار بسته اون موقع از کار افتادن ولی ما یک سری عکس از طریق دوربین های مدار بسته ی اون اطراف به دست اوردیم
این تصاویر همه یک چیز رو نشون میدن
دختری مو مشکی داخل بغل یه مرد سیاه پوش
• حتما خود حرومزاده ش بوده
راجب جایی که این ون رفته چیزی نمیدونید؟
.. فعلا نه ولی با یکم زمان شاید بتونیم اطلاعاتی رو بدست بیاریم
• خوبه
تمام تلاشتون رو بکنید
.. چشم قربان
یونگی ویو
تلفنم رو ورداشتم و شماره ی جیمین رو گرفتم
• سلام
¢ سلام
• چیزی فهمیدی؟
¢ نه از کل پرسنل بیمارستان سوال کردم ولی کسی چیزی ندیده
• غیر ممکنه دارن خودشون رو میزنن به موش مردگی
¢ صد درصد ولی من از یه چیز میترسم
• چی؟
¢ مطمئنم ا/ت با تهیونگ زیاد خوب راه نمیاد و این ممکنه باعث بشه که تهیونگ بهش اسیبی بزنه
• هعی فعلا یه کاریش میکنیم تو سعی کن محل سکونت تهیونگ رو پیدا کنی
¢ باشه
۹.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.