پارت

پارت ۱۰
جنیسا: خوب این سوپ بخور تا دارو ت را بدم بخوری
ویکتوریا: مرسی خانوم جنی.. ببخشید مادر
( حدود ۳ ماهه که اینجام و بچم هم ۳ ماهشه)
ویکتوریا: از خواب بیدار شدم از وقتی که از قصر اومدم بیرون زندگی شاد و بهتری دارم ولی هنوز زندگی بدون کوک را نمیتونم تصور کنم
لباسم را پوشیدم(میزارم) که خودم دوختم
البته به کمک مادر جنیسا از پله ها پایین اومدم و کمک مادر رفتم تا میز صبحونه را بچینیم
جنیسا: دخترم لطفا به جک بگو بیاد(جک شوهر جنیساس)
ویکتوریا:البته
رفتم که آقای جک را صدا بزنم که دیدم داخل طویلس

ویکتوریا:آقای جک خانوم جنیسا گفتند برای
صبحونه بیاینند

جک: باشه الان میام فقط میتونی این سطل شیر را برداری؟ اگر سنگینه خودم برش میدارم
ویکتوریا؛ نه خودم انجامش میدم سنگین نیست
(خوب میرن خونه که غذا بخورند).
جنیسا: دختر م مواد غذایی مون تموم شده
میتونی باهام بیای بریم خرید؟
ویکتوریا :البته که میام
(صبحونه را خوردن )
لباسم را پوشیدم( اسلاید سه) و با مادر راه افتادیم و مقداری برنج و میوه و گوشت خریدیم و منم در کنارش یک لباس برای بچم
خریدم که وقتی به دنیا اومد بپوشه
لباس کوچکی که سفید بود و کنار هاش با نخ طلایی دوخته شده بود بلخره به خونه رسیدیم درسته که اینجا مثل قصر غذاهای آنچنانی نیست ولی این غذا ها کیف دیگه ای داره سبد م را بر داشتم و وارد لونه مرغ و خروس ها شدم و مقداری تخم مرغ برداشتم تا برای شام امشب بپزیم
دیدگاه ها (۳)

پارت ۱۱از زبان ویکتوریا: چند ماه بود که به این شکل زندگ...

یعنی میگید از فیک شاهزاده من حمایت نمیکنید؟ یعنی دیگه مثل ...

پارت ۹هوا خیلی سرد بود حتی دور خود مم که با شنلم پوشونده م ...

پارت ۸پس تصمیم گرفتم که امشب از اینجا برم دلم نمی‌خواست از...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

پارت ۱۱ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط