پارت ۱۱
از زبان ویکتوریا: چند ماه بود که به این شکل زندگی میکنم الان در ۸ ماهگیه بارداریم هستم و کار هام خیلی سختتر شده باز با صدای آواز گنجشک ها از خواب بیدار شدم و آبی به دست و صورتم زدم لباس خوابم را با لباسی قهوه اییم پوشیدم و از پله ها پایین اومدم تا سطل شیر را بر دارم که خانوم جنیسا اومد جنیسا: دخترم مراقب خودت باش
ویکتوریا:چشم با اجازه من برم شیر بدوشم
و بیارم جنیسا: البته عزیزم برو از زبان ویکتوریا: وارد طویله شدم و یکی از گاو ها را با کمک را یان آوردم رایان پسری بود که چند روز پیش اقای جک رایان را از دست صاحب کار بدش نجات داد رایان از بچگی زندگی خوبی نداشته چون خانواده ش اون را به صاحب کارش دادن و رایان از بچگی با کار بزرگ شده و مداوم کتکش میزده که آقا ی جک بعد از رفتن به مغازه اون صاحب کار رایان و رفتار بدش رایان را از اون مرد میگیره .
چهار پایه را گذاشتم و نشستم و مشغول شیر دوشیدن شدم بعد از چند مین که کارم تموم شد و چهار پایه سر جاش شدم و به همراه رایان به خونه رفتیم تا صبحانه بخوریم امروز باز قراره که برم بازار تا میوه اینها بخرم همینطور که داشتم دور و برم را دید میزدم که یکهو ملکه و همراه الیکا و مادر الیکا دیدم عه وا اینا تصمیم گرفتن پاشون را از قصر بندازن بیرون و خودشون خرید کنن یکهو الیکا سرش را کج و یکهو من را دید و دستش را به ملکه زد و منم زود از اونجا رفتم تا منا پیدا نکنه رفتم داخل یک مغازه عتیقه فروشی و اونجا قایم شدم
و از شانس بدم اونها هم داخل همون مغازه اومدن
سرم را پایین گرفتم که منا نشناسن که الیکا به سمتم اومد و گفت:...........
حمایت ؟؟؟؟؟؟ باورم نمیشه که انقدر فیک هام هیچ حمایتی ازشون نمیشه ممکنه بخاطر حمایت نکردن کلا فیک هام پاک کنم
کسی که واتپد داره بیاد پی پلیزز
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.