به او گفتم پس از مرگم مرا در جایی میان طبیعت که درختان سر
به او گفتم پس از مرگم مرا در جایی میان طبیعت که درختان سربه فلک کشیده اند و همه جا سبز است دفن کنند، به او گفتم دوست دار اینم من هم روزی سبز شوم، به او گفتم از آن کلمات عربی سر مزارم خبری نباشد و کسی برایم شیون و زاری نکند، به او گفتم بعد از مرگ رهایم کنند و مراسمات این کار های پوچ و بیهوده را صرف کاشتن گل های ادریسی کنند، او به من گفت قرار نیست جایی بروی بنشین سر جایت، اشک هایم سرازیر شد، به او گفتم کاش قلبم را در الکل نگه داری جایی میان چشم هایت که فراموشم نکنی، با دست هایش گونه های را بوسید و گفت اگر بروی همراهت سبز خواهم شد، به او گفتم چیزی نمیخواهم جز این که به یادم هر سال یک گلدان گل بکاری، و هنگام رسیدگی به آن ها گمان کنی من همان گلدان هستم.
کم کم مرا در آغوشش حل کرد، به اوگفتم دوستت دارم آنقدر که نمیتوانم بگویم برای وجودت توست که سبز نشده ام .
گفتم دوستش دارم و چشم هایم را بستم، سبز شدم و سال ها میگذرد، حال او صاحب گلخانه بزرگیست، او هم سبز شده همانند من.
محدثه
کم کم مرا در آغوشش حل کرد، به اوگفتم دوستت دارم آنقدر که نمیتوانم بگویم برای وجودت توست که سبز نشده ام .
گفتم دوستش دارم و چشم هایم را بستم، سبز شدم و سال ها میگذرد، حال او صاحب گلخانه بزرگیست، او هم سبز شده همانند من.
محدثه
۲۲.۳k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.