❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part25
من: بعد از اینکه 7سال زجر کشیدی یه فکری به حالت میکنم.
لبخند تلخی زد و گفت: 5سالش رو تحمل کردم اگه زنده موندم دوسال دیگه هم عذاب دوریتو تحمل میکنم و بعد میام سراغت.
ابرومو دادم بالا و با شیطنت گفتم: و کی گفته من منتظرت میمونم و ازدواج نمیکنم؟
لبش رو گزید: البته... هرکاری ازت برمیاد چون تو دختر عموی آلفاجمی.
تو همین لحظه غذا رو اوردن و تهیونگ لبخند زد: امیدوارم خوشت بیاد.
ممنونمی زمزمه کردم و مشغول شدم.
کنار هم بودنمون خیلی مسخره بود و مسخره تر اینکه مثل یه زوج عاشق داشتیم باهم ناهار میخوردیم.
ـــ امتحانش کن!
با تعجب به چنگال تهیونگ که روش یه تیکه پاستا بود نگاه کردم.
تهیونگ تشویقم کرد: مزه اش عالیه.
با تردید دهنم رو بردم جلو و پاستا رو خوردم.
نمیدونم مزه پاستا واقعا عالی بود یا چون مزه دهن تهیونگ روش بود انقدر بهم چسبید!
تهیونگ درحالی که چشماشو تو چشمام دوخته بود چنگال رو تو دهنش برد، مکیدش و با لذت چشماشو بست!
تنم داغ و گونه هام سرخ شد!
اون کیم فاکیونگِ منحرف خوب میتونست منو حالی به حالی کنه!
ـــ از وقتی دیدم از چنگال هیونجین تو اون رستوران کوفتی تو سئول غذا خوردی این ارزوم شده بود!
خندم گرفت: تو خیلی شبیه پسر بچه های حسودی!
با حسادت گفت: اون لحظه دلم میخواست زبونش رو از حلقومش بکشم بیرون!
خندم گرفت و مشغول خوردن شدم. کمی بعد دیم تهیونگ چیزی نمیخوره و فقط به من زل زده.
پرسیدم: چرا نمیخوری؟
تهیونگ با حالتی خاص نگاهم کرد: تا حالا کسی بهت گفته موقع غذا خورن چقدر خوردنی میشی؟ دلم میخواد لپاتو گاز بگیرم!
در کسری از ثانیه تبدیل به یه گوجه قرمز شدم: کیمممم تهیونننگگگگ منحرففف.
قهقهه جذابی زد: نگاش کن... جوجه ی کیوت!
با حرص گفتم: منو برسون خونه دیگه سیر شدم.
تهیونگ: اوه... قهر کردی؟
از پشت میز بلند شدم: نخیرم.
از رستوران زدم بیرون و کنار ماشین وایسادم.
تهیونگ خوب میتونست منو خجالت زده کنه درحالی که من خیلی وقت بود پیش هیچکس خجالت نمیکشیدم!
کمی بعد تهیونگ اومد و در رو برام باز کرد: ازم ناراحتی؟
سوار شدم: نه، بهتره بریم.
سوار ماشین شد و حرکت کرد: میخواستم بریم شهربازی!
تعجب کردم: بیخیال تهیونگ، ما یه زوج شکست عشقی خورده ایم، تو داری میری بمیری و حالا مثل کسایی که هیچ دغدغه ای ندارن میگی بریم شهربازی؟
تهیونگ اخم کرد: قبل مرگم میخوام حسرت هامو زندگی کنم، این خواسته زیادیه؟
سرم رو تکون دادم: اوکی، بریم شهر بازی!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part25
من: بعد از اینکه 7سال زجر کشیدی یه فکری به حالت میکنم.
لبخند تلخی زد و گفت: 5سالش رو تحمل کردم اگه زنده موندم دوسال دیگه هم عذاب دوریتو تحمل میکنم و بعد میام سراغت.
ابرومو دادم بالا و با شیطنت گفتم: و کی گفته من منتظرت میمونم و ازدواج نمیکنم؟
لبش رو گزید: البته... هرکاری ازت برمیاد چون تو دختر عموی آلفاجمی.
تو همین لحظه غذا رو اوردن و تهیونگ لبخند زد: امیدوارم خوشت بیاد.
ممنونمی زمزمه کردم و مشغول شدم.
کنار هم بودنمون خیلی مسخره بود و مسخره تر اینکه مثل یه زوج عاشق داشتیم باهم ناهار میخوردیم.
ـــ امتحانش کن!
با تعجب به چنگال تهیونگ که روش یه تیکه پاستا بود نگاه کردم.
تهیونگ تشویقم کرد: مزه اش عالیه.
با تردید دهنم رو بردم جلو و پاستا رو خوردم.
نمیدونم مزه پاستا واقعا عالی بود یا چون مزه دهن تهیونگ روش بود انقدر بهم چسبید!
تهیونگ درحالی که چشماشو تو چشمام دوخته بود چنگال رو تو دهنش برد، مکیدش و با لذت چشماشو بست!
تنم داغ و گونه هام سرخ شد!
اون کیم فاکیونگِ منحرف خوب میتونست منو حالی به حالی کنه!
ـــ از وقتی دیدم از چنگال هیونجین تو اون رستوران کوفتی تو سئول غذا خوردی این ارزوم شده بود!
خندم گرفت: تو خیلی شبیه پسر بچه های حسودی!
با حسادت گفت: اون لحظه دلم میخواست زبونش رو از حلقومش بکشم بیرون!
خندم گرفت و مشغول خوردن شدم. کمی بعد دیم تهیونگ چیزی نمیخوره و فقط به من زل زده.
پرسیدم: چرا نمیخوری؟
تهیونگ با حالتی خاص نگاهم کرد: تا حالا کسی بهت گفته موقع غذا خورن چقدر خوردنی میشی؟ دلم میخواد لپاتو گاز بگیرم!
در کسری از ثانیه تبدیل به یه گوجه قرمز شدم: کیمممم تهیونننگگگگ منحرففف.
قهقهه جذابی زد: نگاش کن... جوجه ی کیوت!
با حرص گفتم: منو برسون خونه دیگه سیر شدم.
تهیونگ: اوه... قهر کردی؟
از پشت میز بلند شدم: نخیرم.
از رستوران زدم بیرون و کنار ماشین وایسادم.
تهیونگ خوب میتونست منو خجالت زده کنه درحالی که من خیلی وقت بود پیش هیچکس خجالت نمیکشیدم!
کمی بعد تهیونگ اومد و در رو برام باز کرد: ازم ناراحتی؟
سوار شدم: نه، بهتره بریم.
سوار ماشین شد و حرکت کرد: میخواستم بریم شهربازی!
تعجب کردم: بیخیال تهیونگ، ما یه زوج شکست عشقی خورده ایم، تو داری میری بمیری و حالا مثل کسایی که هیچ دغدغه ای ندارن میگی بریم شهربازی؟
تهیونگ اخم کرد: قبل مرگم میخوام حسرت هامو زندگی کنم، این خواسته زیادیه؟
سرم رو تکون دادم: اوکی، بریم شهر بازی!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۳k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.