پارت36 دلبربلا
#پارت36 #دلبربلا
تا آخرین سرعتی که از خودم سراغ داشتم روندم سمت دانشگاه
ماشینمو بین یه پراید سفید و یه وانت پارک کردمو رفتیم کلاس
ردیف جلوی جلو خالی بود از شانس قهوه ایم
ای مامان خب من خوابم میاد میخوام برم عقب بخوابم
به اجبار نشستیم همون جلو
یکی از خر خونای کلاس که یکم شیرین عقل میزد کنارم بود که از قضا پسر هم بود و این یه عینک خنگولی آبی ته استکانی هم همیشه روی چشاش بود
برگشتم سمتش و گفتم
_میدونی بقیه پسرا چی دارن کا انقدر دخترا جذبشون میشن
_خب نه میشه بگی
پسره از اونایی بود که تیپ خزش و خر خونیش و اسگولیش کسی بهش محل نمیداد
هرکی رد میشد با تعجب بهم نگاه میکرد
آخه من هیچوقت با همچین افرادی معاشرت نمیکردم
نه اینکه خودمو بگیرما نه
فقط آبم باهاشون تو یه جوب نمیرفت
_هر روز صبح ناشتا که میخوان برن جایی سیر میخورن روی جوراباشون همیشه یه سوراخ گندس پیراهناشون بیشتر وقتا سبز کمرنکه با شلوار آبی آسمونی موهاشون سیخ سیخیه و همیشه یه کمربند قهوه ای که به قرمز میخوره به شلوارشون زدس و پیراهنشونو میدن توی شلوارشون
همینطوری که داشتم براش میگفتم دستامو هم مثه آنشرلی به هم گره داده بودمو لبخند میزدم که فک کنه راست میگم
حرفام که تموم شد گفت
_ینی واقعا با این کارا فردا همه میوفتن دنبالم دیگه
_صد درصد
درتمام طولی که داشتم زر میزدم
سونیا و دنیا با دقت گوش میدادن و خودشو گرفته بودن تا نخندن
استاد که اومد ساکت شدم
سونیا و دنیا در گوشم پچ پچ میکردن گناه داره اذیتش نکن
پسره اسمش سیامک بود
آقا سیامک رفته بود تو فکر و تا آخر کلاس به یه جا زل زده بود
آخ جون فردا چه روزی بشه ای جان
استاد پیر خرفت زر میزد منم داشتم فک میکردم با چه لباسی برم عکس بگیرم
کلاس اولو که با هزاران بدبختی گذروندیم
رفتیم سلف
بچه ها کیکو آب پرتقال گرفتن منم آب هویج
چشام دیگه هیجا رو نمیبینه از بس که استادا جزوه میدن
(نه که تو خیلی میخونی)
عزیزم شما عر نزنی نمیگن لالی
ببخشید با خر درونم بودم
کلاس دومو زرنگی کردم سریع دویدم و ردیف آخر یدونه صندلی خالی بودنشستم
دنیا و سونیا با چشاشون برام خطو نشون میکشیدن
یه بوس براشون فرستادمو گرفتم خوابیدم
اصلا نفهمیدم استاد کی اومد
یهو دیدم یکی داره میزه به پام
خوابالو سرمو از روی میز برداشتمو و داد زدم
_اوووف بابا جمع کنین سم (پای خر) هاتون رو
یهو دیدم کلاس منفجر شد
گیج به دور و برم نگاه کردم که دیدم همه برگشتن سمتم و بهم نگاه میکردن و میخندیدن
_هار هار ببندین قارهارو کرم دندوناتون حالمو بهم زد
شدت خنده ها بیشتر شد
مونده بودم چیکار کنم
انگشت اشاره و شصتمو بردم تو دهنمو یه سوت بلند زدم که همهمه ها خوابید
استاد گفت
_خانم مانیا کیانی؟
_بله استاد
لایک و کامنت فراموش نشه😍 😍
تا آخرین سرعتی که از خودم سراغ داشتم روندم سمت دانشگاه
ماشینمو بین یه پراید سفید و یه وانت پارک کردمو رفتیم کلاس
ردیف جلوی جلو خالی بود از شانس قهوه ایم
ای مامان خب من خوابم میاد میخوام برم عقب بخوابم
به اجبار نشستیم همون جلو
یکی از خر خونای کلاس که یکم شیرین عقل میزد کنارم بود که از قضا پسر هم بود و این یه عینک خنگولی آبی ته استکانی هم همیشه روی چشاش بود
برگشتم سمتش و گفتم
_میدونی بقیه پسرا چی دارن کا انقدر دخترا جذبشون میشن
_خب نه میشه بگی
پسره از اونایی بود که تیپ خزش و خر خونیش و اسگولیش کسی بهش محل نمیداد
هرکی رد میشد با تعجب بهم نگاه میکرد
آخه من هیچوقت با همچین افرادی معاشرت نمیکردم
نه اینکه خودمو بگیرما نه
فقط آبم باهاشون تو یه جوب نمیرفت
_هر روز صبح ناشتا که میخوان برن جایی سیر میخورن روی جوراباشون همیشه یه سوراخ گندس پیراهناشون بیشتر وقتا سبز کمرنکه با شلوار آبی آسمونی موهاشون سیخ سیخیه و همیشه یه کمربند قهوه ای که به قرمز میخوره به شلوارشون زدس و پیراهنشونو میدن توی شلوارشون
همینطوری که داشتم براش میگفتم دستامو هم مثه آنشرلی به هم گره داده بودمو لبخند میزدم که فک کنه راست میگم
حرفام که تموم شد گفت
_ینی واقعا با این کارا فردا همه میوفتن دنبالم دیگه
_صد درصد
درتمام طولی که داشتم زر میزدم
سونیا و دنیا با دقت گوش میدادن و خودشو گرفته بودن تا نخندن
استاد که اومد ساکت شدم
سونیا و دنیا در گوشم پچ پچ میکردن گناه داره اذیتش نکن
پسره اسمش سیامک بود
آقا سیامک رفته بود تو فکر و تا آخر کلاس به یه جا زل زده بود
آخ جون فردا چه روزی بشه ای جان
استاد پیر خرفت زر میزد منم داشتم فک میکردم با چه لباسی برم عکس بگیرم
کلاس اولو که با هزاران بدبختی گذروندیم
رفتیم سلف
بچه ها کیکو آب پرتقال گرفتن منم آب هویج
چشام دیگه هیجا رو نمیبینه از بس که استادا جزوه میدن
(نه که تو خیلی میخونی)
عزیزم شما عر نزنی نمیگن لالی
ببخشید با خر درونم بودم
کلاس دومو زرنگی کردم سریع دویدم و ردیف آخر یدونه صندلی خالی بودنشستم
دنیا و سونیا با چشاشون برام خطو نشون میکشیدن
یه بوس براشون فرستادمو گرفتم خوابیدم
اصلا نفهمیدم استاد کی اومد
یهو دیدم یکی داره میزه به پام
خوابالو سرمو از روی میز برداشتمو و داد زدم
_اوووف بابا جمع کنین سم (پای خر) هاتون رو
یهو دیدم کلاس منفجر شد
گیج به دور و برم نگاه کردم که دیدم همه برگشتن سمتم و بهم نگاه میکردن و میخندیدن
_هار هار ببندین قارهارو کرم دندوناتون حالمو بهم زد
شدت خنده ها بیشتر شد
مونده بودم چیکار کنم
انگشت اشاره و شصتمو بردم تو دهنمو یه سوت بلند زدم که همهمه ها خوابید
استاد گفت
_خانم مانیا کیانی؟
_بله استاد
لایک و کامنت فراموش نشه😍 😍
۱۲.۵k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.