پارت34 دلبربلا
#پارت34 #دلبربلا
شروع کردم به جا به جا کردن وسایل
پرده اتاقم طوسی زرد بود
اصلا کلا خونه طوسی بود هر جا میرفتی این رنگ پیدا میشد
تخت سفید با رو تختی طوسی که روش ستاره های زرد داشت
میز توالتم سفید بود آینه قدی گوشه اتاق هم طلایی بود
میز لپ تاپم هم سفید بود
یه فرش طوسی سفید گرد هم انداختم وسط اتاق و شاسخین طوسی روشنمو هم گذاشتم گوشه تختم
شاسخین دنیا سفید بود و مال سونیا هم قرمز کارم تموم شد رفتم تو پذیرایی و
خودمو پرت کردم روی کاناپه دهنم آسفالت شد
کمرم رگ به رگ شد
آخه با این وضع چطور فردا برم دانشگاه
اون دوتا تو اتاقشون هنوز مشغول بودن
دوباره برگشتم به اتاقم
خیلی ناز شده بود ایول به سلیقم
رفتم و لباسامو چیدم تو کمد و کتابامم گذاشتم توی کتابخونه دیواری اتاق حولمو برداشتم و رفتم حموم
بعد نیم ساعت اومدم بیرون و یه جین یخی و مانتو زیپ دار ساده مشکی و شال مشکی آل استار های یخیمم پوشیدمو سوییچ ماشینو کارتمو و گوشیمو برداشتم
رفتم اتاق بچه ها اتاقشون خیلی قشنگ شده بود ولی خب من رنگشو دوست نداشتم
اوناهم چندان میلی به رنگ یاسی و صورتی نداشتن ولی خب من یه جورایی آلرژی داشتم
اوناهم واسه اینکه اتاقشون غیر قابل تحمل نشه همه وسایل اتاقشونو طوسی سفید برداشتن و فقط کاغذ دیواریا یاسی مونده بود و اونم زیاد به چشم نمیومد
بچه ها منو که دیدن دست از کار کشیدنو گفتن
_جونم آجی کار داری؟؟کاجا شال و کلاه کردی
_خونه هیچی نداریم میرم فروشگاه میاین
_آره ولی وایسا تا دوش بگیریم
_تا یه ساعت دیگه آماده باشین جان ننه هاتون
_خب بابا دیگه غرغرو
سریع نفری یه دوش یه ربعه گرفتن و حاضر شدن
کپ لباسای من پوشیده بودن
خیلی جاها به خاطر شباهت لباسامون فک کردن سه قلو های ناهمسانیم تازه بعضیا هم به خاطر شباهت اسمامون فک کردن سه قلوییم
بابا های ما سه تا از وقتی که مانبودیم شراکتی کارخونه زدن مامانامونم سر همین شراکت با هم دوست میشن
خیلی اتفاقی به اختلاف دو سه ماه همشون حامله میشن و اسمای مارو بعد از تعیین جنسیتمون جوری انتخاب میکنن که به هم بیاد
هردوشون حاضر و آماده بودن
به ساعت دور دستم نگاه کردم
ساعت پنج بعد از ظهر بود و چون توی پاییز بودیم روزها کوتاه شده بود و یه ساعت دیگه شب میشد
پریدیمو سوار ماشینم شدیم
سونیا جلو نشست و ضبطو روشن کرد یه آهنگ قری زد و شروع کردن به مسخره بازی
منم انقدر قرم گرفته بود که نگو
به بزرگ ترین فروشگاهی که نزدیک خونه بود رفتم
یه جایی بود که همه چیز توش پیدا میشد
تا پارک کردم بچه ها پریدن پایینو نفری یه سبد برداشتیم
سه تا دونه سبد خدایا چی میشد
رفتم سمت قفسه های چیپس و پفک از هر کدوم شیش تا برداشتم
شش تا هم ماست موسیر و چهار تا نوشابه
هشت بسته هم آدامس برداشتم و...
شروع کردم به جا به جا کردن وسایل
پرده اتاقم طوسی زرد بود
اصلا کلا خونه طوسی بود هر جا میرفتی این رنگ پیدا میشد
تخت سفید با رو تختی طوسی که روش ستاره های زرد داشت
میز توالتم سفید بود آینه قدی گوشه اتاق هم طلایی بود
میز لپ تاپم هم سفید بود
یه فرش طوسی سفید گرد هم انداختم وسط اتاق و شاسخین طوسی روشنمو هم گذاشتم گوشه تختم
شاسخین دنیا سفید بود و مال سونیا هم قرمز کارم تموم شد رفتم تو پذیرایی و
خودمو پرت کردم روی کاناپه دهنم آسفالت شد
کمرم رگ به رگ شد
آخه با این وضع چطور فردا برم دانشگاه
اون دوتا تو اتاقشون هنوز مشغول بودن
دوباره برگشتم به اتاقم
خیلی ناز شده بود ایول به سلیقم
رفتم و لباسامو چیدم تو کمد و کتابامم گذاشتم توی کتابخونه دیواری اتاق حولمو برداشتم و رفتم حموم
بعد نیم ساعت اومدم بیرون و یه جین یخی و مانتو زیپ دار ساده مشکی و شال مشکی آل استار های یخیمم پوشیدمو سوییچ ماشینو کارتمو و گوشیمو برداشتم
رفتم اتاق بچه ها اتاقشون خیلی قشنگ شده بود ولی خب من رنگشو دوست نداشتم
اوناهم چندان میلی به رنگ یاسی و صورتی نداشتن ولی خب من یه جورایی آلرژی داشتم
اوناهم واسه اینکه اتاقشون غیر قابل تحمل نشه همه وسایل اتاقشونو طوسی سفید برداشتن و فقط کاغذ دیواریا یاسی مونده بود و اونم زیاد به چشم نمیومد
بچه ها منو که دیدن دست از کار کشیدنو گفتن
_جونم آجی کار داری؟؟کاجا شال و کلاه کردی
_خونه هیچی نداریم میرم فروشگاه میاین
_آره ولی وایسا تا دوش بگیریم
_تا یه ساعت دیگه آماده باشین جان ننه هاتون
_خب بابا دیگه غرغرو
سریع نفری یه دوش یه ربعه گرفتن و حاضر شدن
کپ لباسای من پوشیده بودن
خیلی جاها به خاطر شباهت لباسامون فک کردن سه قلو های ناهمسانیم تازه بعضیا هم به خاطر شباهت اسمامون فک کردن سه قلوییم
بابا های ما سه تا از وقتی که مانبودیم شراکتی کارخونه زدن مامانامونم سر همین شراکت با هم دوست میشن
خیلی اتفاقی به اختلاف دو سه ماه همشون حامله میشن و اسمای مارو بعد از تعیین جنسیتمون جوری انتخاب میکنن که به هم بیاد
هردوشون حاضر و آماده بودن
به ساعت دور دستم نگاه کردم
ساعت پنج بعد از ظهر بود و چون توی پاییز بودیم روزها کوتاه شده بود و یه ساعت دیگه شب میشد
پریدیمو سوار ماشینم شدیم
سونیا جلو نشست و ضبطو روشن کرد یه آهنگ قری زد و شروع کردن به مسخره بازی
منم انقدر قرم گرفته بود که نگو
به بزرگ ترین فروشگاهی که نزدیک خونه بود رفتم
یه جایی بود که همه چیز توش پیدا میشد
تا پارک کردم بچه ها پریدن پایینو نفری یه سبد برداشتیم
سه تا دونه سبد خدایا چی میشد
رفتم سمت قفسه های چیپس و پفک از هر کدوم شیش تا برداشتم
شش تا هم ماست موسیر و چهار تا نوشابه
هشت بسته هم آدامس برداشتم و...
۱۱.۷k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.