ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۷۲ فصل ۳ )

اگه من نباشم و نیام
ناباور دهنم باز شد و اشکم جاري شد.
چي داره میگه؟
نه..این.
اشك جديدي باز تو چشمم جمع شد..
ریس.:داري چه غلطي ميکني؟ چي داري ميگي بهش؟ يالا..
جیمین دستشو برد سمت جیبش و سرکج کرد و اروم گفت: وقتی گفتم بدو...بدو... و به هیچ وجه پشت سرتم نگاه شنيدي برنگرد...برو..
که نکن..هرچي
از وحشت احساس تهوع کردم و بهت زده نگاش کردم و تند سر به نه تکون دادم
ریس داد زد گفتم چي داري بهش ميگي؟
جیمین سریع گفت دارم بابت پول ازش معذرت خواهي
میکنم
و رو به من گفت اره اره الا باید بدیمش..باید انجامش
بدیم. بهم قول بده...
از استرس و درد ناله کردم نه لطفا..
لبخند تلخی زد و گفت تو قول دادي.
نه...نه.. من قول ندادم..
قلبم داشت آتیش میگرفت.
نگاه ازم کند و قدمی از م فاصله گرفت و جدي
گفت: خوب..چقدر؟
پدر ریس با خشم گفت دست چك لعنتیت كو؟
جیمین همینجاست.. بیارمش بیرون خیس میشه... بگو چقدر؟
جيمین : همینجاست.. بیارمش بیرون خیس میشه.. بگو چقدر؟ ریس اسلحه شو به حالت عصبي تكون داد و گفت بیارش بیرون همین الان...
جیمین یه قدم دیگه جلو رفت و جدي گفت: خیله خوب و دستشو سمت جیبش برد و سر کج کرد و محکم و اروم
گفت: بدو
تصميم خيلي خيلي سختي بود.
قلبم تیر میکشید اما باید تمام قدرتم رو جمع میکردم باید از دست و پاش کنار میرفتم
باید خطر خودمو از بین ببرم تا نقطه ضعفش محو شه و
شاید..
اخ..
اخ خداا...
باید برم براش كمك بیارم.
جیمین حمله کرد سمت اون دوتا و اسلحه جفتشون رو با دست گرفت تا بتونم فرار کنم و خیلی شدید با هم درگیر
شدن
با درد و دلشوره خيلي خيلي شديدي تند شروع کردم به
دویدن
از عذاب وجدان و درد تنها گذاشتنش داشتم خفه میشدم و
بلند زدم زیر گریه و دویدم
پاهام به زور حرکت میکردن
صداي درگيري و داد هر سه شون از پشتم به گوش میرسید که با همه وجودم سعی میکردم نشنومش..
اما داشتم کر میشدم
اخ..
جيمین..
قلم خرد شده بود.
هیچ وقت بهم خیانت نکرده بود با همه وجودم باورش
کرده بودم
حتي
اگه کرده بود هم اینطور میشکستم..
جیمین نباید چیزیش بشه.
من..
دیدگاه ها (۷)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۳ فصل ۳ )میمیرماگه چیزیش بشه میمیرمهق...

زخم کهنه پارت ۲۱ سومین لب برچید و ضعیف :گفت هر چی فشارش مید...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۱ فصل ۳ )داد زد: با توام..خیانت کرده؟...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۰ فصل ۳ )چشمامو ترسیده بستم و هق هق خي...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۶۹ فصل ۳ )سرشو کج کرد سمتم.با اشك جمع ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط