فیک (شانس دوباره) پارت هفدهم
بعد بچه ها برای جونگکوک دست تکون دادن و جونگکوک آروم بهم گفت: مواظب خودت و بچه ها باش و یادت نره هنوزم عاشقتم.
رفتیم و سوار ماشین جیمین شدیم که جونگکوک اومد و زد به شیشه و گوشی و سوویچ ماشینم و کلید خونه رو داد بهم. اول می خواستم برم خونه لیانا بعد بهش بگم که دوباره برمی گردم خونه خودم.جیمین رسید جلوی خونه لیانا و لیانا منتظر ما جلوی خونه بود و تا بچه ها رسیدن،بغلشون کرد.من خواستم پیاده شم که جیمین گفت:ا/ت...یدقه میتونم باهات صحبت کنم؟
گفتم:بله.بفرمایید.
گفت:میگم...میتونی شماره این دوستت رو بهم بدی؟می خوام برا...برای...
گفتم:فهمیدم.باشه ولی بفهمه بدون اجازه خودش بهت دادم عصبانی میشه.
گفت: ناسلامتی دست پلیس دادیا آدم ناامنی نیستم که.
بهش دادم که گفت:مرسی که دوتا کبوتر عاشقو بهم میرسونی
گفتم:اما اون حتی تا حالا ندیدتت.چطور میتونه عاشقت باشه؟بعدشم اون خیلی لجبازه ینی کارت به این زودیا راه نمیوفته.ببین دلشم بشکنی حریف اون مامورات میشم میام خودتو میشکنم.
گفت:باشه برو دیگه.
تشکر کردم و پیاده شدم.رفتم پیش لیانا و بچه ها و به لیانا گفتم:ما دیگه مزاحمت نشیم.بریم خونه خودمون.
گفت:نه بابا چه مزاحمتی تازه انتظار داشتم بیشتر بمونین.
خندیدم و گفتم:نه دیگه تا همین الانشم خیلی تو رو هم قاطی این کارا کردیم.ممنون که پیشم بودی.
بعد خداحافظی کردیم و من تاکسی گرفتم و رفتیم خونه خودمون.بچه ها رو بردم بالا و خودم اومدم پایین و مشغول فکر کردن به جونگکوک و کاراش شدم.تک تک حرکاتش از چهار سال قبل تا الانو مرور کردم.چقد عوض شده بود.ولی انگار من عاشق اینم بودم.نشستم و کلی با خودم کلنجار رفتم که دیدم بچه ها اومدن پایین و گفتن گشنمونه.منم پا شدم دیدم چیزی تو یخچال نیس.تصمیم گرفتم با بچه ها برم بیرون خرید کنم.بچه ها رو آماده کردم و رفتیم بیرون...
فعلا اینو ازم قبول کنید تا برای امتحان ریاضی شنبم یکم تمرین کنم یه وقت نرینم.
«لایک،فالو،کامنت»لاو یو
رفتیم و سوار ماشین جیمین شدیم که جونگکوک اومد و زد به شیشه و گوشی و سوویچ ماشینم و کلید خونه رو داد بهم. اول می خواستم برم خونه لیانا بعد بهش بگم که دوباره برمی گردم خونه خودم.جیمین رسید جلوی خونه لیانا و لیانا منتظر ما جلوی خونه بود و تا بچه ها رسیدن،بغلشون کرد.من خواستم پیاده شم که جیمین گفت:ا/ت...یدقه میتونم باهات صحبت کنم؟
گفتم:بله.بفرمایید.
گفت:میگم...میتونی شماره این دوستت رو بهم بدی؟می خوام برا...برای...
گفتم:فهمیدم.باشه ولی بفهمه بدون اجازه خودش بهت دادم عصبانی میشه.
گفت: ناسلامتی دست پلیس دادیا آدم ناامنی نیستم که.
بهش دادم که گفت:مرسی که دوتا کبوتر عاشقو بهم میرسونی
گفتم:اما اون حتی تا حالا ندیدتت.چطور میتونه عاشقت باشه؟بعدشم اون خیلی لجبازه ینی کارت به این زودیا راه نمیوفته.ببین دلشم بشکنی حریف اون مامورات میشم میام خودتو میشکنم.
گفت:باشه برو دیگه.
تشکر کردم و پیاده شدم.رفتم پیش لیانا و بچه ها و به لیانا گفتم:ما دیگه مزاحمت نشیم.بریم خونه خودمون.
گفت:نه بابا چه مزاحمتی تازه انتظار داشتم بیشتر بمونین.
خندیدم و گفتم:نه دیگه تا همین الانشم خیلی تو رو هم قاطی این کارا کردیم.ممنون که پیشم بودی.
بعد خداحافظی کردیم و من تاکسی گرفتم و رفتیم خونه خودمون.بچه ها رو بردم بالا و خودم اومدم پایین و مشغول فکر کردن به جونگکوک و کاراش شدم.تک تک حرکاتش از چهار سال قبل تا الانو مرور کردم.چقد عوض شده بود.ولی انگار من عاشق اینم بودم.نشستم و کلی با خودم کلنجار رفتم که دیدم بچه ها اومدن پایین و گفتن گشنمونه.منم پا شدم دیدم چیزی تو یخچال نیس.تصمیم گرفتم با بچه ها برم بیرون خرید کنم.بچه ها رو آماده کردم و رفتیم بیرون...
فعلا اینو ازم قبول کنید تا برای امتحان ریاضی شنبم یکم تمرین کنم یه وقت نرینم.
«لایک،فالو،کامنت»لاو یو
- ۱۸.۴k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط