پارت
#پارت_۲۲
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
چند روز بعد......
توی این چند روز حال ممد خیلی بهتر شده بود و امروز قرار بود مرخص بشه
هممون قرار گذشته بودیم از اونور بریم کافه و برای ممد جشن بگیریم
توی اتاقم داشتم آرایش میکردن که ارسلان در زد
دیانا : بیا تو
ارسلان: دیانا من میرم پایین تو ام بیا
دیانا : باشه برو منم الان تموم میشه
ارسلان: اوکی
ارسلان درو بست و رفت
منم یه چند مین بعد کارم تموم و شد و درو قفل کردم و رفتم بیرون خونه
سوار ماشین شدیم و سریع رفتیم به سمت بیمارستان
پونزده دیقه بعد ....
رسیدیم به بیمارستان
ماشینو ارسلان پارک کرد و رفتیم تو
نیکا :
دیدم دیانا و ارسلان دارن میان
متین رفته بود کارای مرخصی ممد و انجام بده
دیانا : سلام نیکا
نیکا : سلام آجی چطوری
ارسلان: سلام نیکا خوبی
نیکا : آره چرا بد باشم رفیقم داره مرخص میشه هااااااااا
ارسلان : متین کو
نیکا : رفت کارای مرخصی ممد و انجام بده
ارسلان : ممد چی پس
نیکا : اونم باهاش رفت
دیانا : اِ ارسلان دیدی چیشد
یادمون رفت دسته گل برا ممد بگیریم
ارسلان : ای وای
میخوای بریم تا متین و ممد بیان بریم بگیریم
آخه مهراب و مهدیس و عسل هم رفتن کافرو درست کنن
گفتم بچه ها کمکشون کنن
دیانا : آره بریم تا اونا بیان
نیکا : زود برگردینا
دیانا : باشه آجی خدافظ
نیکا : فعلا
ارسلان:
تند تند با دیانا رفتیم توی حیاط بیمارستان
چون گلفروشی یه چهار راه پایین تر بود دیگه ماشین نبردیم
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
چند روز بعد......
توی این چند روز حال ممد خیلی بهتر شده بود و امروز قرار بود مرخص بشه
هممون قرار گذشته بودیم از اونور بریم کافه و برای ممد جشن بگیریم
توی اتاقم داشتم آرایش میکردن که ارسلان در زد
دیانا : بیا تو
ارسلان: دیانا من میرم پایین تو ام بیا
دیانا : باشه برو منم الان تموم میشه
ارسلان: اوکی
ارسلان درو بست و رفت
منم یه چند مین بعد کارم تموم و شد و درو قفل کردم و رفتم بیرون خونه
سوار ماشین شدیم و سریع رفتیم به سمت بیمارستان
پونزده دیقه بعد ....
رسیدیم به بیمارستان
ماشینو ارسلان پارک کرد و رفتیم تو
نیکا :
دیدم دیانا و ارسلان دارن میان
متین رفته بود کارای مرخصی ممد و انجام بده
دیانا : سلام نیکا
نیکا : سلام آجی چطوری
ارسلان: سلام نیکا خوبی
نیکا : آره چرا بد باشم رفیقم داره مرخص میشه هااااااااا
ارسلان : متین کو
نیکا : رفت کارای مرخصی ممد و انجام بده
ارسلان : ممد چی پس
نیکا : اونم باهاش رفت
دیانا : اِ ارسلان دیدی چیشد
یادمون رفت دسته گل برا ممد بگیریم
ارسلان : ای وای
میخوای بریم تا متین و ممد بیان بریم بگیریم
آخه مهراب و مهدیس و عسل هم رفتن کافرو درست کنن
گفتم بچه ها کمکشون کنن
دیانا : آره بریم تا اونا بیان
نیکا : زود برگردینا
دیانا : باشه آجی خدافظ
نیکا : فعلا
ارسلان:
تند تند با دیانا رفتیم توی حیاط بیمارستان
چون گلفروشی یه چهار راه پایین تر بود دیگه ماشین نبردیم
- ۳۶.۹k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط