پارت
#پارت_15
#بیا_فقط_رفیق_باشیم
فلیکس چشماشو باز کرد..
هیونجین که جا خورده بود آروم خودشو عقب کشید
_ بیدار بودی؟
فلیکس بلند شد و نشست..
_ولی تو قلب منو شکستی هیونجین!
_ میدونم! اما متاسفم..
_ من حرفامو قبلا بهت گفتم! میخوام رفیق باشیم...
_ اما من نمیتونم!
_ میتونی! وقتی رفیق باشیم کمتر بینمون سوءتفاهم پیش میاد.. کمتر از هم ناراحت میشیم!
هیونجین سرش رو پایین انداخت و با ناراحتی گفت
_ تو اینو میخوای؟
_ آره!
_ ولی تو میدونی چقد سخته؟ ما ۶ سال توی رابطه بودیم!
_ آره میدونم! فکر میکنی برای من آسونه؟! اما.. خواهش میکنم نه نیار..
_ بیا از اول بسازیمش!
_ حتی اگه بخوایم از اول بسازیمش باید رفیق باشیم..
هیونجین چند دقیقهای سکوت کرد و چیزی نگفت..
_ باشه!
_ قبول؟
_ آره ولی یه شرط داره!
_ چه شرطی؟
_ بزار برای آخرین بار ببوسمت!
_ یاا! هیونجینا! کارو سخت تر نکن!
_ خواهش میکنم...
گفتن این کلمه براش سخت بود
_ آخرین.. بار.. باشه؟
_ باشه.. بعدش، قول میدم فقط رفیقت باشم
فلیکس بدون مخالفتی به چشم های هیونجین خیره شد و سعی کرد فاصلهبینشون رو کم کنه
هیونجین دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و با دست دیگهاش صورتش رو لمس کرد..
گرمی لبای همدیگه رو حس میکردن...
با اشکی که از گونه هاشون سر میخورد صورت هر دوتاشون خیس شد..
با تمام وجودش عین اولین بار هیونجین رو میبوسید!
بلاخره بعد از چند دقیقه هیونجین خودشو عقب کشید..
اشک های فلیکس رو پاک کرد و با لبخند گفت
_ گریه نکن جوجه کوچولو!
فلیکس همین کارو تکرار کرد و گفت
_ توهم گریه نکن پرنس هوانگ!
هر دو خندهای کردن و از هم فاصله گرفتن....
( اینم پارت امروووز...امیدوارم خشتون بیااااد...و منتظر بمونین فردا براتون یکیه دیگه میزارم💜😊)
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
#بیا_فقط_رفیق_باشیم
فلیکس چشماشو باز کرد..
هیونجین که جا خورده بود آروم خودشو عقب کشید
_ بیدار بودی؟
فلیکس بلند شد و نشست..
_ولی تو قلب منو شکستی هیونجین!
_ میدونم! اما متاسفم..
_ من حرفامو قبلا بهت گفتم! میخوام رفیق باشیم...
_ اما من نمیتونم!
_ میتونی! وقتی رفیق باشیم کمتر بینمون سوءتفاهم پیش میاد.. کمتر از هم ناراحت میشیم!
هیونجین سرش رو پایین انداخت و با ناراحتی گفت
_ تو اینو میخوای؟
_ آره!
_ ولی تو میدونی چقد سخته؟ ما ۶ سال توی رابطه بودیم!
_ آره میدونم! فکر میکنی برای من آسونه؟! اما.. خواهش میکنم نه نیار..
_ بیا از اول بسازیمش!
_ حتی اگه بخوایم از اول بسازیمش باید رفیق باشیم..
هیونجین چند دقیقهای سکوت کرد و چیزی نگفت..
_ باشه!
_ قبول؟
_ آره ولی یه شرط داره!
_ چه شرطی؟
_ بزار برای آخرین بار ببوسمت!
_ یاا! هیونجینا! کارو سخت تر نکن!
_ خواهش میکنم...
گفتن این کلمه براش سخت بود
_ آخرین.. بار.. باشه؟
_ باشه.. بعدش، قول میدم فقط رفیقت باشم
فلیکس بدون مخالفتی به چشم های هیونجین خیره شد و سعی کرد فاصلهبینشون رو کم کنه
هیونجین دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و با دست دیگهاش صورتش رو لمس کرد..
گرمی لبای همدیگه رو حس میکردن...
با اشکی که از گونه هاشون سر میخورد صورت هر دوتاشون خیس شد..
با تمام وجودش عین اولین بار هیونجین رو میبوسید!
بلاخره بعد از چند دقیقه هیونجین خودشو عقب کشید..
اشک های فلیکس رو پاک کرد و با لبخند گفت
_ گریه نکن جوجه کوچولو!
فلیکس همین کارو تکرار کرد و گفت
_ توهم گریه نکن پرنس هوانگ!
هر دو خندهای کردن و از هم فاصله گرفتن....
( اینم پارت امروووز...امیدوارم خشتون بیااااد...و منتظر بمونین فردا براتون یکیه دیگه میزارم💜😊)
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
- ۶.۳k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط