نام رمان: ازدواج
نام رمان: ازدواج
نویسنده: شقایق
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۹۸
خلاصه رمان:
این رمان درباره یه دختر به اسم آیداست که با یه پسری به نام رامین که باهاش ازدواج کرده ،و یه روز رامین به آیدا خیانت میکنه میره با یه دختری به اسم سارا ازدواج میکنه ،آیدا اون موقع باردار بود ،پنج سال به خاطرش میمونه شاید یه روز برگرده اما اون برنمیگرده ،یه روز مادر و پدر رامین بهش میگن که باید ازدواج کنی ،باران به پدر احتیاج داره……
بخشی از رمان:
خوابیده بودم که دیدم یکی داره نازم میکنه ،چشمامو باز کردم دیدم دختر کوچولوی من
بارانه ،من عاشق دخترم بودم ،بلند شدم بغلش کر دم ،بوسش کردم
باران: مامانی باید منو ببری مدرسه
باش دخترم بذار لباسمو بپوشم ،تو صبونه خوردی
باران: آره مامان جون ،مامان بزرگ بهم داد
باش آلبالوی مامان تو برو منم بیام ،در کمدو باز کردم یه مانتو مشکی بلند تا زانوم و یه
شلوار تنگم پوشیدم ،یه شال سفید سرم کردم ،یه رژ لب صورتی کمرنگم زدم ،کفشای
پاشنه بلندمو پوشیدم ،کیف و گوشی و سوئیچ سمند خوشگلو برداشتم رفتم پایین
مامان سیمین: دخترم برو باران تو حیاط منتظرته
باش مامان جون از اون جام میرم بیمارستان..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده: شقایق
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۹۸
خلاصه رمان:
این رمان درباره یه دختر به اسم آیداست که با یه پسری به نام رامین که باهاش ازدواج کرده ،و یه روز رامین به آیدا خیانت میکنه میره با یه دختری به اسم سارا ازدواج میکنه ،آیدا اون موقع باردار بود ،پنج سال به خاطرش میمونه شاید یه روز برگرده اما اون برنمیگرده ،یه روز مادر و پدر رامین بهش میگن که باید ازدواج کنی ،باران به پدر احتیاج داره……
بخشی از رمان:
خوابیده بودم که دیدم یکی داره نازم میکنه ،چشمامو باز کردم دیدم دختر کوچولوی من
بارانه ،من عاشق دخترم بودم ،بلند شدم بغلش کر دم ،بوسش کردم
باران: مامانی باید منو ببری مدرسه
باش دخترم بذار لباسمو بپوشم ،تو صبونه خوردی
باران: آره مامان جون ،مامان بزرگ بهم داد
باش آلبالوی مامان تو برو منم بیام ،در کمدو باز کردم یه مانتو مشکی بلند تا زانوم و یه
شلوار تنگم پوشیدم ،یه شال سفید سرم کردم ،یه رژ لب صورتی کمرنگم زدم ،کفشای
پاشنه بلندمو پوشیدم ،کیف و گوشی و سوئیچ سمند خوشگلو برداشتم رفتم پایین
مامان سیمین: دخترم برو باران تو حیاط منتظرته
باش مامان جون از اون جام میرم بیمارستان..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۹.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.