قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۱
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۱
ویو نویسنده
این حس عجیب بی تابش کرده بود.
با سرعت سر بلند کرد و شروع کرد به نگاه کردن دیگران.
همه رو از نظر میگذروند. آشفتگی تو صورتش داد میزد
دوتا چشم داشت و دو تا قرض کرد و با سرعت و دقت دنبال شخص مورد نظر میگشت
انقدری محوش شده بود که متوجه نشه اون در به در دنبالش میگرده
انقدری سر به این ور و اون ور کشید که حس کرد گردنش خشک شده...
خواست سرش رو پایین بندازه که همون آن چشمش دو تا تیله ی مشکی و کهکشانی رو گرفت.
اون چشما از دور هم براش آرامش داشت... پسرش کی اومده بود اینجا.؟
کلی سوال تو ذهنش بود که نمیدونست جواب کدوم رو بده
اون؟ اینجا؟
نگاهش رو کوک حرکت کرد. پسرش چقدر تو اون لباس مشکی زیبا و منحصر به فرد بود...
اون کلاه مشکی نیمی از صورتش رو برای دیگران پشونده بود
وقتی اون چشمای نگران و غمگین رو روی خودش دید ناخودآگاه از جاش بلند شد و با سرعت شروع به دویدن کرد.
جوری دستش رو از حصار دستای جیمین کشید بیرون که سکندری خورد.
با هر سرعتی که بود دنبال پسرش میدویید
مطمئن شد.. اون جونگ کوکه نه کس دیگه ای
صدای داد و بیداد یونگی و جیمین پشت سرش میومد و اون با هر توانی که داشت فقط میخواست برسه به پسرش
همش ده قدم...ده قدم باهاش فاصله داشت که...
بچه ها آخرای فیکه
ویو نویسنده
این حس عجیب بی تابش کرده بود.
با سرعت سر بلند کرد و شروع کرد به نگاه کردن دیگران.
همه رو از نظر میگذروند. آشفتگی تو صورتش داد میزد
دوتا چشم داشت و دو تا قرض کرد و با سرعت و دقت دنبال شخص مورد نظر میگشت
انقدری محوش شده بود که متوجه نشه اون در به در دنبالش میگرده
انقدری سر به این ور و اون ور کشید که حس کرد گردنش خشک شده...
خواست سرش رو پایین بندازه که همون آن چشمش دو تا تیله ی مشکی و کهکشانی رو گرفت.
اون چشما از دور هم براش آرامش داشت... پسرش کی اومده بود اینجا.؟
کلی سوال تو ذهنش بود که نمیدونست جواب کدوم رو بده
اون؟ اینجا؟
نگاهش رو کوک حرکت کرد. پسرش چقدر تو اون لباس مشکی زیبا و منحصر به فرد بود...
اون کلاه مشکی نیمی از صورتش رو برای دیگران پشونده بود
وقتی اون چشمای نگران و غمگین رو روی خودش دید ناخودآگاه از جاش بلند شد و با سرعت شروع به دویدن کرد.
جوری دستش رو از حصار دستای جیمین کشید بیرون که سکندری خورد.
با هر سرعتی که بود دنبال پسرش میدویید
مطمئن شد.. اون جونگ کوکه نه کس دیگه ای
صدای داد و بیداد یونگی و جیمین پشت سرش میومد و اون با هر توانی که داشت فقط میخواست برسه به پسرش
همش ده قدم...ده قدم باهاش فاصله داشت که...
بچه ها آخرای فیکه
۲.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.