fake kook
fake kook
part*3۱
داشتم از پله ها میرفتم پایین
کوک: ا.ت اروم برو میفتیا
ا.ت: خب تا بیفتم اینجوری برای توهم بهتره
کوک: ا.ت یه لحظه وایسا
بی اهمیت به حرفش رفتم سمت در که دستمو گرفت و درو قفل کرد
کوک: بسه دیگه
ا.ت: بزار میخوام برم
کوک: بزار توضیح بدم بعد برو
ا.ت: نیازی به توضیح نیست همه چیزو خودم دیدم
کوک: نه تو هیچی ندیدی پس حرف نزن بزار من توضیح بدم
ا.ت: ولم کن بابا میخوام برم
کوک: بسه دیگه (با داد) گوش بده ا.ت بعد از اینکه تو رفتی من رفتم خوابیدم بعد یکی اومد پیشم فکر کردم تویی ولی بعد تورو جلوی در دیدم اصلا دقیقا نفهمیدم چیشده
ا.ت:همینو میخواستی بگی فکر میکنی من با اینا قانع شدم
اومدم نزدیکم لبمو بوسید من ازش جدا شدم
کوک: عزیزم چیکار کنم باور کنی اصلا اگر میخوای تا بریم عروسک بخریم اصلا هرچی تو بگی
ا.ت: فکر کردی من خرم میخوای با عروسک ردم کنی همین
مونا: چیشده خونه رو گذاشتین رو سرتون
کوک: چرا اینکارو کردی
مونا: چه کاری
کوک: اینکه اومدی پیشم خوابیدی
مونا: من اومدم 😳 خودت دستمو گرفتی
ا.ت: بیا این حقیقت
کوک: مثل سگ داره دروغ میده یعنی چی من دست تورو گرفتم تو چرا اینکارو کردی
ا.ت: من نمیبخشمت کوک خیلی تو زندگیم اذیتم کردی
کوک: ا.ت جونم وایسا برات توضیح بدم
ا.ت: من میخوام برم
کوک: من دیگه نمیزارم بری
م: من اومدم
کوک: خوش اومدی
م: اتفاقی افتاده
کوک: نه
ا.ت: وقتی اومدم دیدم...
سریع دستشو گذاشت رو دهنم
م: چی چیشده
کوک: هیچی
ا.ت:چطور چیزی نشده
کوک: یه بحث کوچیکی بین خودمو ا.ت بود
م: اتفاقی افتاده به من بگید
کوک: نه
دستمو گرفت
کوک: به مامانم درباره این چیزی نمیگی
ا.ت: میگم خوبشم میگم
کوک: تو نمیدونی مامانم قلبش ضعیفه
ا.ت: چی
کوک: اینو نمیخواستم بهت بگم ولی بهش نگو
#کوک
#فیک
#سناریو
part*3۱
داشتم از پله ها میرفتم پایین
کوک: ا.ت اروم برو میفتیا
ا.ت: خب تا بیفتم اینجوری برای توهم بهتره
کوک: ا.ت یه لحظه وایسا
بی اهمیت به حرفش رفتم سمت در که دستمو گرفت و درو قفل کرد
کوک: بسه دیگه
ا.ت: بزار میخوام برم
کوک: بزار توضیح بدم بعد برو
ا.ت: نیازی به توضیح نیست همه چیزو خودم دیدم
کوک: نه تو هیچی ندیدی پس حرف نزن بزار من توضیح بدم
ا.ت: ولم کن بابا میخوام برم
کوک: بسه دیگه (با داد) گوش بده ا.ت بعد از اینکه تو رفتی من رفتم خوابیدم بعد یکی اومد پیشم فکر کردم تویی ولی بعد تورو جلوی در دیدم اصلا دقیقا نفهمیدم چیشده
ا.ت:همینو میخواستی بگی فکر میکنی من با اینا قانع شدم
اومدم نزدیکم لبمو بوسید من ازش جدا شدم
کوک: عزیزم چیکار کنم باور کنی اصلا اگر میخوای تا بریم عروسک بخریم اصلا هرچی تو بگی
ا.ت: فکر کردی من خرم میخوای با عروسک ردم کنی همین
مونا: چیشده خونه رو گذاشتین رو سرتون
کوک: چرا اینکارو کردی
مونا: چه کاری
کوک: اینکه اومدی پیشم خوابیدی
مونا: من اومدم 😳 خودت دستمو گرفتی
ا.ت: بیا این حقیقت
کوک: مثل سگ داره دروغ میده یعنی چی من دست تورو گرفتم تو چرا اینکارو کردی
ا.ت: من نمیبخشمت کوک خیلی تو زندگیم اذیتم کردی
کوک: ا.ت جونم وایسا برات توضیح بدم
ا.ت: من میخوام برم
کوک: من دیگه نمیزارم بری
م: من اومدم
کوک: خوش اومدی
م: اتفاقی افتاده
کوک: نه
ا.ت: وقتی اومدم دیدم...
سریع دستشو گذاشت رو دهنم
م: چی چیشده
کوک: هیچی
ا.ت:چطور چیزی نشده
کوک: یه بحث کوچیکی بین خودمو ا.ت بود
م: اتفاقی افتاده به من بگید
کوک: نه
دستمو گرفت
کوک: به مامانم درباره این چیزی نمیگی
ا.ت: میگم خوبشم میگم
کوک: تو نمیدونی مامانم قلبش ضعیفه
ا.ت: چی
کوک: اینو نمیخواستم بهت بگم ولی بهش نگو
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.